Friday, October 9, 2009

شعري از پرتو نوري علاء/ آمريكا- براي مادران عزادار

همدلی ، همدردی و همزبانی با مادران سوگوار ایران

ثبت می کنم...

درازدحام ِ خاکستری ی اتاقی شوم

میان این همه عکس، تن ِ بی جان

به جستجوی تو دیوانه وار می گردم؛

ای که شب و روز در پی ات بودم

کاش این جا پیدایت نکنم

کاش مثل همیشه دست به سَرَم می کردند.

در عکسی مات، دستی تکان می خورَد

رنگ می گیرد هاله چرکمُرد ِ چراغی کم سو

و چشمی خیره مانده به من

پلک می زند.

صورتی شکُفته در مسیر ِ صبح

زانوانم را می لرزاند،

شیون ناگفته هایم به دیوارها می پاشد؛

آه.... این فرزند من است

که دهان ِ گشوده به لبخندش

هنوز بوی شیر می دهد.

دلبندم! کی غافل ماندم من

که گلوله ای از کمین گاه

سرخ گلی ابدی در قلب ات کاشت؟

من که بیدار- خواب، تا نیمه های شب

بر بالین ات می نشستم

مبادا نیش حشره ای یا صدای زنجره ای

خواب ِ آرامت را بیآشوبد؛

کجا گمانم بود نازکآرای تنت

به سوزش ِ دردی چنین، خو کند!

دست هایت پناه شاپرک ها بود وُ آزادی

و حَربه ات، فقط کلمه.

بی باک و بی نوبت سینه سپر کردی

و آن که هلاکت کرد

کمترازحیوانی موذی بود

با خنجری درمُشت، خزیده در پَسَله ای.

آیا پاسخ ِ کلام، شکنجه است و گلوله؟

نه، گریه نمی کنم،

به دنبالت، سَر به کوچه نمی گذارم

نزدیک تر از نَفَس، به توأم.

لمحه ای سر بر دامنم بگذار

که هنوز بوی زخم ِ شانه های تو را دارد.

سر بر دامنم بگذار تا با خُنکای دستانم

پیشانی بلند ِ تبدارت را نوازش کنم

و پیکر خونین ات را

با اشک ِ مادران سوگوار.

می دانم، خاک ِ خوب

گل های سرخ و گیاهان سبز می زاید؛

آنگونه که من، آبستن ِ تو بودم.

ای پیکره های بی جان ِ معصوم!

به بستر ِ خالی تان سوگند،

داد شما را می ستانیم؛

ما، مادران صلح، مادران عزا

که غروب هر شنبه، در پارک های شهر

- بی اعتنا به چشم پُرهراس ِ بیگانه -

در سکوت، با سفره ی خورشید

به دیدارتان می آییم.

اینک برخیزید! به پیشبازتان آمده اند

عاشق ترین دختران و پسران ِ تموز

دست در دست هم، در حلقه هزاران ستاره

با برگی سبز وُ نیلوفری کبود.

برخیزید!

ای که نامت تان، پژواک اسطوره

و کمان ِ رنگین ِ راه تان

ثبت است بر مدار ِ آزادی.

------------------------

پرتو نوری علا

لس آنجلس/ بیستم جولای 2009

No comments:

Post a Comment