Wednesday, March 24, 2010

پیام نوروزی خانواده کیانوش آسا به ایرانیان



آغاز سال ۱۳۸۹ و حلول سال نو «خورشیدی» را به «ایرانیان» اصیل و عاشقان و دوستداران «سبز»، زیبایی و روشنایی، تبریک و شادباش گفته و سالی توأم با شادکامی، مهرورزی و «صلح» را برای آنها آرزو میکنیم. امیدواریم که هر روز آنها، عید و نوروز بهاریشان، پیروز باشد.
با یاد و خاطره سالهای گذشته به استقبال آخرین روز این سال، به عنوان برگی پرافتخار از«تاریخ» معاصر ایران و همچنین نوروز ۱۳۸۹ میرویم. نوروزی که در سازمان ملل متحد به عنوان روز فرهنگ صلح جهانی شناخته شد. با چشمانی اشکبار شمعهای بیست و ششمین سالروز تولد کیانوش را روشن کرده و سفره هفتسینی را آماده میکنیم که هر سال به وسیله دستهای پرمهرش، با ظرافت چیده میشد. همچنین یاد و خاطره شعلههای آتش فروزانش بر فراز «کوه» طاق بستان، در شب «چهارشنبه سوری»، را گرامی میداریم.
او اکنون نیست که آتشی دیگر بیفروزد و پای سفره عید جایش خالیست. ولی نامش روشنتر از هر آتش پاکی بر بلندای طاق بستان، بیستون، دماوند و توچال میدرخشد تا فریاد بر آرد: کیانوش آسا فرزند همه «ملت» است.
«کیانوش آسا» متولد ساعات آخر ۲۹ اسفند سال ۱۳۶۲ (سالروز به ثمر نشستن مبارزات ملی دکتر مصدق) و شب اول نوروز، عید ملی و باستانی ایران، در خانواده ای «کرد» از ایل «سنجابی»، با عقاید موسوم به یارسان اهل حق به دنیا آمد.
تنها دو سال داشت که کنجکاویش در تصاویر کتابهای دبستان، گویای هوش فراوان او بود. با ورود به دبستان، بسیار جلوتر از کلاس درسش را میخواند و بیشتر اوقات فراغتش به نقاشی برای خود و دوستانش میگذشت. در مسابقات و المپیادهای علمی ـ هنری دانش آموزی شرکت میکرد و معمولاً جزء نفرات برگزیده بود. بعد از دوره راهنمایی، دبیرستان را در رشته موردعلاقه اش «ریاضی فیزیک» با موفقیتهای بیشتری گذراند. در این سالها به شکلی مستمر، نقاشی را در کنار درسهایش دنبال میکرد و در آن پیشرفت روزافزونی داشت.
هر چند که به دلیل محدودیتهای اقتصادی، نتوانست در محضر استاد، نقاشی و همچنین طراحی را که بسیار به آن علاقه مند شد قرار گیرد و تنها استعدادش، راهنما و راهبری برای هنرش بود. در تنبورنوازی و نقاشی هایش، حالات حماسی، بیشتر نمایان بود.
با توجه به دید عمیقی که به جزئیات مسائل داشت به طنز تصویری علاقمند شد. از ورزش نیز غافل نبود و بخشی از اوقات خود را به کوهنوردی، فوتبال و ورزشهای دیگر اختصاص میداد. در اوایل دوره دبیرستان، نواختن تنبور، ساز عاشقان «حق» و حقپرستان را آغاز کرد. در سن ۱۶ سالگی بود که روزی به جای بازگشت به خانه، به بیمارستان رفته و پدر را در شرایط بد بیماری، بر تخت بیمارستان دید. کیانوش هنگام پرستاری از پدر، با تکرار این جمله که نباید اتفاق ناگواری رخ بدهد اشک از چشمانش سرازیر میشد. از یک طرف برای پدر نگران بود و از طرف دیگر برای شرایط سخت خانواده چون فرزندان در حال تحصیل بودند.
پدر ما را تنها گذاشت و از دنیا رفت. «مسئولیت» همهی ما و او سنگین تر از قبل شد. سالهای آخر دبیرستان، شرایط پیش آمده در زندگی، بیش از پیش او را فعال و کوشاتر کرده بود. در سال (۸۳-۸۲) با هفت ماه «مطالعه» مستمر، در رشته مهندسی شیمی گرایش گاز و پتروشیمی دانشگاه رازی کرمانشاه پذیرفته شد. او دراین دوره، دانشجویی پرتلاش، پرسشگر و درسخوان بود و در اکثر فعالیتهای فرهنگی و صنفی دانشجویی حضوری فعال داشت.
معتقد به «کار» و «تلاش آگاهانه» در مسیر حل مشکلات و منتقد نظاره کننده گانی بود که تنها شکوه و گلایه داشته یا ژست «روشنفکری» به خود میگرفتند. به «زبان کردی» و همچنین آداب و روسوم آن علاقه و حساسیت ویژهای داشت. او از یکنواختی گریزان و در پی «تغییر» اوضاع بود. چهار سال دوره ی کارشناسی خود را تجربه ای مهم برای ارتقاء و بهره بیشتر از دانش «اساتید» و محیط دانشگاهی میدانست.
در این سالها بود که تنبور را به طور حرفهای، در خلوت خود بدون حضور استاد و صرفاً با گوش دادن به آهنگهای زنده یاد، سید خلیل عالی نژاد ادامه داد و آنرا برای «آرامش» درونیاش نواخته و مقدس میشمرد. او با وجود جوان بودن، در طریق معنویت و عرفان رنجهای فراوانی کشید. این شعر:
ای شاه درویشت منم
درویش دل ریشت منم
بیگانه و خویشت منم
هذاالجنون العاشقی
را همراه با تنبورش زمزمه میکرد اما تنبورش امروز …
در سال چهارم دوره کارشناسی، با سه ماه مطالعه سنگین و فشرده، مجوز ورود به دانشگاه علم و صنعت ایران و ادامه تحصیل در رشته ی مهندسی شیمی گرایش طراحی و شبیه سازی فرآیندهای نفت و پتروشیمی را دریافت کرد. از این که نمیتوانست فعلاً به «خانواده» و مادر پرتلاشش یاری رساند و در کنار آنها باشد در رنج بود. اما میل به پیشرفت، تحمل سختی ها را برایش مقدور مینمود و بدین صورت ساکن خوابگاه حکیمیه (و سپس مجیدیه) دانشگاه علم و صنعت ایران شد.
او دانشجویی صلح طلب، آزادیخواه و مخالف خشونت در راه تحقق آرمانها و اعتلای «ایران» بود. جوانی «واقع بین»، که بسیار آرزوها داشت، آرزوهای حقیقی و دست یافتنی که قدم به قدم با پشتکار مثال زدنیاش به آنها دست مییافت. یک «دلسوز» واقعی و آشنا با درد دیگران بود که در زندگی لحظه ای از تلاش باز نایستاد و «سختی»ها ارادهاش را پولادین و ذهنش را خلاقتر و «امید»ش را به آینده افزونتر میساخت.
زیرا معتقد بود به جای بازیچه بودن در زندگی باید نقش تعیین کننده داشت. در سالهای عضویتِ «جبهه سبز ایران» (صلح سبز)، در برنامه های بسیاری از جمله نهال کاری در سطح شهر و اطراف آن، مراسم «روز جهانی صلح»، دانه پاشی پرنده های مهاجر سراب یاوری و تالاب هشیلان و … فعالیتهای موثر و عملی داشت. در کلوپ هایی نیز عضویت داشت که نامهای آنها عبارتند از دانشگاه علم و صنعت، دانشکده فنی دانشگاه رازی، «دانشگاه تهران»، دانشگاه صنعتی امیر کبیر، استاد شجریان، تغییر برای ایرانیان، کمپین ۸۸، ستاد انتخاباتی کروبی، جوانان کرد کرمانشاه، جوان های کرمانشاه، متولدین اسفند.
کیانوش کتابهای بزرگانی چون وین دایر و پائولوکوئیلو ، داستانهای صادق هدایت، اشعار مولانا و حافظ و شاعران معاصری چون سهراب سپهری، احمد شاملو و فروغ فرخزاد، کتابهای تاریخی از جمله تاریخ معاصر را مجدانه و با علاقه مطالعه کرده و به دیگران نیز توصیه میکرد. آخرین کتابهای در دست مطالعه اش، جامعه شناسی نخبه کشی، پروین دختر ساسان و (اصفهان نصف جهان)، "از دولت کاهنی سومر به تمدن دموکراتیک امروز" و به سوی کامیابی بود.
وابستگی کیانوش و «مادر» به هم قابل وصف نبود. در دوره ارشد که دور از خانواده بود مادر روزی چند بار با او تماس میگرفت و از جزئی ترین کارهایش سوال میکرد. او هم با ذکر اینکه مادر، سختی های زیادی در این سالها متحمل شده، از جبران زحماتش بعد از فارغ التحصیل شدن میگفت. دریغ و درد که نگذاشتند غبار خستگی از پیشانی رنجور مادر بزداید . شب ۲۳ خرداد و لحظه جدایی به مادر اجازه نداد او را در آغوش بگیرد و با نگاه کردن به چهره مادر به او گفت به من نگاه کن ببینم گریه می کنی یا می خندی؟
مادر هم اشک از چشمانش جاری شد و کیانوش را قسم داد که بخاطر پرهیز از هر گونه مشکلی برای تحصیلات و استخدامش، در تجمعات تهران شرکت نکند. اما او با لبخند همیشگی اش پاسخ داد که اصلاً نگران نباشد. برای دفاع از پایان نامه به دانشگاه رفته، نهایتاً تا دو هفته دیگر بر میگردد و با شناختی که از مشکلات شهر خود داشته در آنجا مشغول به خدمت شده و اینبار برای همیشه میماند!
سخن و نام کیانوش به «حقیقت» پیوست. او قول داده بود به خانه بازگردد. اما چگونه ؟! غروب سیاه ، غمبار و دلگیر ۶ تیر ۱۳۸۸، کرمانشاه میزبان پیکرپاک کیانوش شد و تن بی جانش در میان فریاد ، حزن و اندوه یاران و همکلاسیهایش مورد استقبال قرار گرفت تا روز بعد با جامه ای سفید، در مزارش، واقع در قطعه ۵۸ باغ فردوس «کرمانشاه» در دل «خاک» آرام گیرد و فراتر از هر پایان نامه ای آغازی باشد برای جاودانه شدن نامش در کنار میهن پرستان این سرزمین آریایی.
خانواده آسا
۲۹ اسفند ۱۳۸۸ و اول نوروز ۱۳۸۹
بیست و ششمین سالروز تولد کیانوش آسا
رونوشت :
- اساتید کیانوش در دانشگاههای علم و صنعت ایران و رازی کرمانشاه جهت اطلاع
- مدیران دانشگاه علم و صنعت ایران و رازی کرمانشاه جهت اطلاع
- انجمن مهندسی شیمی ایران جهت اطلاع
- بنیاد ملی نخبگان جهت اطلاع
- انجمن زیست محیطی جبهه سبز ایران (صلح سبز) جهت اطلاع

خاوران، خاوران، دشت عاشقان


جمعه صبح برای برپاداشتن نوروز و گرامی داشت یاد و خاطره جان باختگان دهه ۶۰ به همراه دوستانمان به خاوران رفتیم. پس از خرید گل های رنگارنگ و سبزه و سنبل، به سمت خاوران به راه افتادیم. خیابان لپه زنک پر از نیروهای امنیتی بود و ماشین های ون و سواری به فاصله کمی در خیابان منتهی به خاوران قطار کشیده بودند. امسال برخلاف چند سال گذشته راه را نبسته بودند و به نظر می رسید که تصمیم ندارند جلوی مردم را در خیابان اصلی بگیرند و بیشتر برای ایجاد رعب و وحشت بدین شکل حضور یافته بودند. به سمت درب پشتی خاوران رفتیم. آنجا نیز تعداد زیادی ماشین نیروی انتظامی مستقر شده بودند. با وجود جو به شدت پلیسی، تعداد ماشین های مردم نیز زیاد بود و این نشان از عزم مصمم خانواده ها برای رفتن به خاوران داشت. تعدادی از خانواده ها گل به دست در حال بازگشت بودند و شاکی از اینکه اجازه حضور بر مزار عزیزانشان را نیافته اند. ما نیز گل هایمان را برداشته و داخل شدیم، کسی جلویمان را نگرفت و ظاهراً فکر کرده بودند بهایی هستیم. به محض اینکه به سمت قطعه پایینی رفتیم، دو مأمور لباس شخصی جلویمان را گرفته و گفتند کجا می روید؟ وقتی فهمیدند برای یادبود کشته شدگان آمده ایم با حالتی توهین آمیز ما را برگرداندند. ما شاکی شده و علت را جویا شدیم ولی پاسخی ندادند و در نهایت گفتند: شماها با خود پلاکارد می آورید! یکی از مادران که بسیار خشمگین و عصبانی شده بود، عکس یکی از خانواده هایی را که چند شهید داده بودند را نشان داد و گفت این پلاکارد است؟! دیگری گفت: آیا شب می توانید سرتان را به راحتی بر بالین بگذارید؟ مأمور شرمنده شد و هیچ نگفت! او با چشمانی خون گرفته و با تعجب ما را نگاه می کرد. آری برایشان خیلی عجیب بود که چطور با جو پلیسی حاکم، باز هم خانواده ها دسته دسته بدون ترس و واهمه از جلویشان رد می شوند و مصمم قصد رفتن به گورستان خاوران را دارند.

با قلبی پردرد بازگشتیم ولی خوشحال ایم که هنوز خانواده ها و همراهان زیادی هستند که حاضرند حتی در یک فضای پادگانی، یاد جان باختگان را زنده نگاه دارند. آری سال های زیادی از کشته شدن عزیزانمان می گذرد، ولی می دانیم که هنوز خونشان تازه است و آمرین و عاملین کشتار دهه ۶۰ و بخصوص کشتار گروهی تابستان ۶۷، آنقدر از ما و کشته شده ها هراس دارند که مبادا برای دادخواهی برخیزیم و شهادت دهیم. راهی بهشت زهرا شدیم تا به خانواده های کشته شدگان اخیر بپیوندیم. در راه بازگشت بخشی از گل ها را به دست باد سپردیم که به نزد عزیزانمان ببرد. خانواده ها همچنان به سمت خاوران در حرکت بودند.

پس از گذشتن از ترافیک زیادی به بهشت زهرا رسیدیم. خانواده های بسیاری نیز روز قبل(پنج شنبه) به آنجا رفته بودند. در بهشت زهرا عزیزان زیادی داشتیم که به دیدارشان رفتیم. پس از دیدار با آنها، به سمت قطعه های جدید راهی شدیم. قطعه های جدید بر خلاف قطعه های قدیمی، خشک و بی آب و علف بود تا اینکه به قطعه ۲۵۷ رسیدیم. نیروهای امنیتی به صورت آشکار و نهان حضور داشتند. این قطعه پر از گل و گیاه بود و روی هر سنگی گلدانی گذاشته بودند و فضای خاصی ایجاد شده بود. به سراغ ندا رفتیم، خاکش گلباران شده بود. عکس سوراخ سوراخ شده ندا را پاک کردم و گل های شب بو را پرپر کرده و دور صورتش چیدم. چندین لباس شخصی دور گور او جمع شده بودند و حرکات ما را زیر نظر داشتند. پس از دقایقی به خوابگاه اشکان رفتیم، سنگ او نیز پر گل بود. گرد صورت جوانش حلقه ای گل درست کردیم. بر سنگش نوشته بودند: آفریده ۱۳۶۸، آرمیده ۱۳۸۸. سپس به سراغ سهراب رفتیم. دور گور او چندین مرد لباس شخصی ایستاده بودند و بر گورش هیچ گلی نبود. معلوم بود که تازه گل ها را پاک کرده بودند. روی سنگش شعر زیبایی حک شده بود. گل هایمان را به گرد صورت زیبایش چیدیم و پس از دقایقی مکث و تأسف بلند شدیم. مردی از آن طرف با اشاره گفت: اینها مأمورند، مراقب باشید؛ گفتم مهم نیست کاملاً مشخص است. همانطور که راه می رفتیم حس آشنا و غریبی داشتیم. از یک طرف حضور مأموران را کاملاً حس می کردیم و از طرف دیگر خانواده هایی را که به دنبال گور ندا و اشکان و سهراب می گشتند و برای ادای احترام به این فرزندان آزادی خواه و جسور آمده بودند. با قلبی پر درد و دلی امیدوار به آینده به خانه بازگشتیم. یادشان همواره گرامی و راهشان پر رهرو باد!

متأسفانه امسال نیز نتوانستیم آنطور که دلمان می خواست دور هم جمع شویم، بهار را به خاوران ببریم، بر مزارشان گل بکاریم، آنجا را بیاراییم و یادشان را گرامی بداریم. ولی اطمینان داریم که زمستان می گذرد و بهار در راه است. تا نفس داریم به خاوران می رویم و برای رسیدن به خواسته هایمان از پای نخواهیم نشست. برای گرامی داشت یاد و خاطره آنها که کشته شده اند و در خاوران ها آرمیده اند، و همچنین به یاد مادران و پدرانی که در میان ما نیستند و همواره سرود زیبای خاوران را عاشقانه زمزمه می کردند، هر کجا هستیم با هم بخوانیم.

خاوران، خاوران، دشت عاشقان/ خفته در دامنت طوفان زمان
رفته از خاطرت شادمانی ها/ داری در نام خود درد و تلخی ها
خسته ای خاوران، خسته خاوران/ خار ستم به دل، بسته خاوران
زنگ غم از رخت ما می زداییم/ خاک پاک تو را ما می ستاییم
گلگون نام تو در یاد دورانها / رسته جان تو از قید طوفانها
آب صد چشمه در چشم پاک تو / آب صد برکه در زیر خاک تو
قهرمان، قهرمان دشت عاشقان/ رسته از نام تو یاد ارغوان
لاله در لاله ای دشت خاوران/ روح آلاله ای دشت خاوران

یک مادر داغدار
بیست و نهم اسفند ۱۳۸۸



چهارشنبه 24 مارس 2010
پیام تشکر مادران عزادار ایرانی به تمامی آزادی خواهان و مادران میدان پلازا مایو– آرژانتین
مادران عزادار ایرانی در حالی سال خورشیدی جدید و نوروز جهانی را آغاز می کنند که فرزندان شان را بی گناه در دل خاک مدفون کرده اند، یا سال هاست مفقود شده اند و یا در زندان ها بلاتکلیف یا با حکم های سنگین در بندند و عده ی زیادی نیز مجروح و معلول در کنج خانه ها در انتظار بهبودی اند.
ما، مادران با سکوت دسته جمعی خود در پارک لاله تهران صدای فرزندان مان و صدای خانواده های رنجدیده را فریاد زدیم و به گوش مقامات کشورمان و مردم ایران و جهان رساندیم.
مقامات امنیتی این حرکت را تاب نیاوردند و تعداد زیادی از مادران را به دفعات دستگیر و سپس آزاد کردند. در آخرین اقدام، به خانه های پنج نفر از حامیان مادران عزادار یورش بردند و آنها را به بند کشیدند که پس از پیگیری های مداوم خانواده ها و مادران عزادار و حامیان، پس از تحمل حدود 40 روز زندان، پیش از آغاز سال نو آزاد شدند.
آزادی خواهان بسیاری صدای اعتراض ما را شنیدند و به نام، خواهان آزادی مادران دربند شدند. شما مادران پلازا مایو نیز که سی و سه سال است برای رسیدن به خواسته های به حق خود از پای نمی نشنید، طنین صدای ما را شنیدید و در پیوند به درد مشترک مان از ما حمایت کردید. از حمایت شما و تمامی مردمی که برای آزادی مادران در بند ما را همراهی کردند بر خود می بالیم. درود بی پایان ما را در بهار زندگی پذیرا باشید.
به امید روزی که همه مردم ایران و جهان در صلح و امنیت، آزاد و برابر به طور عادلانه در کنار هم زندگی کنند
.
مادران عزادار– ایران
فروردین 1389
ارسال شده توسط madarane azadar در ۱:۱۲

Tuesday, March 23, 2010

در سی و ششمین هفته همبستگی همراه با سفره هفت سین / ندا و سهراب هم بودند







در روز اول فروردین / 21 مارس 2010سفره هفت سین مان را هم پهن کردیم. روبروی کلیسای دم. در شهر کلن. در سفره هفت سیم مان عکس ندا و سهراب هم بود. ندا و سهراب امسال بر سر سفره هفت سین خانواده خود نبودند. اما ندا و سهراب و کیانوش و احسان و اشکان و ... بر سفره هفت سبن هزاران خانواده ایرانی بودند. یادشان گرامی. بر سفره هفت سین مان عکس زبنب جلالیان هم بود که به او حکم مرگ دادند. ما زندگی را می خواهیم برای زینب و برای تمام کسان دیگر که به جرم آزادی خواهی در زندانند. .
هوا ابری بود و گاه باران ریزی می بارید. به خاطر این سفره مان را زیر سقف کلیسا کشیدیم. خودمان هم در پناه آن سقف ماندیم. ولی این امر کشیش کلیسا را خوش نیامد. می گفت این محوطه ماست و نباید در آن خبری باشد. کلیسای کاتولیک لابد آرامش می خواهد. فقط 10 دقیقه به پایان آکسیون ما مانده بود گفتیم که باشد 10 دقیقه دیگر آرامشتان را دارید. همکارش زا اورد و پس از 5 دقیفه بجث حاضر شد که 5 دقیقه دیگر را تحمل کند. . .

سی و پنجمین هفته همبستگی با مادران عزادار در شهر کلن


روز بکشنبه 14 مارس 2010 درهمبستگی با مادران عزادار. در همبستگی با مادرانی که در روزهای آخر سال 88 در پشت دیوارهای زندان در انتظار خبری از فرزندان خود هستند. به یاد همه آن فرزندان گمنامی که در زندانها هستند. به یاد مادرانی که فقط به خاطر پیگیری وضع فرزندان خود در زندان هستند. ما در آستانه سال نو به یاد همه این عزبزان دوباره گرد می ایییم تا صدایشان باشیم. به همراه مادر میهمانی که در دوردست سکونت دارد



.