Saturday, November 7, 2009

علیرغم برخوردهای وحشیانه نیروهای سرکوبگر مادران عزادار به اعتراضات خود ادامه دادند


پارک لاله

پارک لاله

پیک ایران/ شنبه ۱۶ آبان ۸۸ - فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران : امروز شنبه 16 آبان مطابق هر شنبه مادران به نشانه اعتراض به حوادث خونین بعد از انتخابات از ساعت 17:00 شروع به تجمع در میدان آب نمای پارک لاله کردند راس ساعت 17:00 یک مامور نیروی انتظامی با 4 لباس شخصی به سراغ مادران آمدند و با لحن بسیار تندی به مادران گفتند سریعا متفرق شوید وگرنه با شما برخورد می شود اما مادران اعلام کردند این کار هر هفته ما است پارک مکان عمومی است و شما حق خارج کردن ما را ندارید. ماموران لباس شخصی با عربده کشی و برخوردهای غیر انسانی سعی در ارعاب مادران داشتند و فکر می کردند با این روش می توانند مادران را متفرق کنند.
همزمان دو اتومبیل نیروی انتظامی که از کلانتری 148 انقلاب اعزام شده بودند با 10 نیرو وارد شدند تا مادران را مرعوب کنند. اما مادران در سکوت راه پیمائی به دور میدان آب نما را شروع کردند. حدود 300 متر جلو رفتند که ماموران نیروی انتظامی جلو مادران صف کشیدند و آنها را مجبور کردند از مسیر دیگری حرکت کنند در حین حرکت ماموران لباس شخصی و نیروی انتظامی از جلو و پشت و حتی دو طرف مسیر حرکت می کردند و مادران را کنترل می کردند و حتی یک مامور لباس شخصی شروع به فیلمبرداری از جمعیت کرد.
مادران نیز از همدیگر تشکر می کردند که با آمدن هر هفته و نشان دادن اعتراض خود توانسته اند لرزه ای بر اندام حکومت بیاندازند ماموران با لحن بسیار تند و زننده ای مادران را به درب خیابان حجاب کشاندند و وقتی مادران به این حرکت آنها اعتراض کردند یکی از ماموران لباس شخصی با لحن تندی به مادران گفت وقتی فرمانی را اطاعت نمی کنید و حالیتان نیست هر چه بگوییم حقتان است حتی اگر لازم باشد کتکتان هم می زنیم .
در مقابل درب حجاب اتومبیل های نیروی انتظامی ایستاده بودند و مادران گفتند اگر این ماشین ها را برای گرفتن و انداختن ما در ماشین ها آورده اید تا این ماشین ها نروند ما همین جا می ایستیم که یکی از ماموران لباس شخصی قصد حمله به یکی از مادران را داشت و پای خود را به حالت لگد زدن به طرف یکی از مادران بالا برد و گفت سریع خارج شوید.
مادران بدون توجه به رفتار وحشیانه مامورین ولی فقیه از درب حجاب خارج شدند و وارد خیابان حجاب شدند و در حین راه پیمائی در خیابان دستان خود را به حالت پیروزی بالا بردند .ماموران مادران را به سه گروه تقسیم کردند و با دو گروه دیگر از مادران نیز چنین برخوردی کردند و آنها را از داخل پارک به بیرون هدایت کردند.
اما هر 3 گروه مادران دوباره در جلو پارک بهم پیوستند که جمعیت آنها در حدود 250 نفر تخمین زده می شد و در حالی که دستهای خود را به نشانه پیروزی بالا گرفته بودند سرود ای ایران را خواندند ماموران که به تنگ آمده بودند و دیگر کاری نمی توانستند انجام دهند با استفاده از اسپری فلفل سعی در متفرق کردن مادران داشتند.
علیرغم وحشیگریهای نیروی انتظامی و لباس شخصی برای ممانعت از انجام اعتراضات مادران ولی مادران این بار علاوه بر پارک حرکت اعتراضی خود را به خیابان کشاندند.
برگرفته از وبلاگ مادران عزادار در ایران
گرد هم آئی حامیان مادران عزادار ایران در لوس انجلس ، شنبه 30 اکتبر

در این گردهمایی جمعی ازاعضای کمپین یک میلیون امضا در کالیفرنیا نیز حضور
یافته همبستگی خود را با مادران عزادار ایران اعلام نمودند
با تشکر از این دوستان جوان که برخی از آنان از راههای بسیار دور
برای شرکت در این برنامه حضور به هم رساندند و با آرزوی اینکه این همبستگی خود گامی
باشد در جهت تحقق خواست های همه نیروهایی که در ایران خواستار عدالت هستند.

همچنین به اطلاع می رساند جمعی از شهروندان آزادیخواه
لوس آنجلس برآنند تا برای به نمایش گذاشتن همبستگی خود با مادران عزادار ایران هر
شنبه مسیری را با دوچرخه طی نموده به جمع حامیان مادران عزادار در محل
گردهماییهای هفتگی آنان بپیوندند

گردهمايي حاميان مادران عزادار ايران در لوس آنجلس

مادر محسنی در گذشت

• خانم فاطمه ملک (محسنی)، از مادران خاوران و قربانیان اعدام های سال ۶۷، سحرگاه روز جمعه ۱۵ آبان در شهر کلن چشم از جهان فرو بست ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه ۱۶ آبان ۱٣٨٨ - ۷ نوامبر ۲۰۰۹


خانم فاطمه ملک (محسنی) سحرگاه روز جمعه ۱۵ آبان (ششم نوامبر) در شهر کلن درگذشت. وی در میان مادران و خانواده های زندانیان و جانباختگان سیاسی به «مادر محسنی» مشهور بود. این نام، یادگار سال های طولانی دربدری در برابر زندان های سیاسی دو رژیم پهلوی و اسلامی بود. او را هم زندانبانان و هم خانواده های زندانیان سیاسی، به نام فرزندانش، «مادر محسنی» صدا می کردند.
از سال ۱٣۵۰ رفت و آمد او در برابر زندان ها آغاز شد و در سال ۱٣۶۷ با اعدام کوچکترین فرزندش، پایان یافت.
در این سال های طولانی، او با مادران دیگر زندانیان سیاسی آشنا شد و درد مشترک، آن ها را به هم نزدیک کرد و پیوندی استوار بینشان ایجاد نمود. مادران زندانیان سیاسی، پیش از انقلاب به تدریج به جمعی تبدیل شدند که فعالیت هایی برای آزادی زندانیان سیاسی انجام می دادند. رسالت واقعی این مادران اما به سال های بعد از انقلاب موکول شد. زمانی که موج اعدام های پیاپی از راه رسید و فرزندان برومندشان یک به یک بر خاک افنادند، آن ها به پا خاستند. اوج جنایت ها در سال ۶۷ بود و فاجعه، دامن مادر محسنی را نیز گرفت. بیست و یک سال پیش، در روزی پاییزی، مردی از آن سوی سیم تلفن، خبر اعدام فرزند را به او اعلام کرد. کوچکترین پسر او، مجتبی محسنی، عضو جریان شانزده آذر سازمان فدائیان خلق ایران در اصفهان به جوخه ی اعدام سپرده شده بود. او که پیش از این، مرگ بزرگترین فرزند خود در سال ۵۷ را از سر گذرانده بود، به خیل مادرانی پیوست که به مادران خاوران و بازماندگان کشتار سال ۶۷ مشهور شده و برای دادخواهی فرزندان و عزیزان خود گام در راه سختی گذاشتند. مرگ کوچکترین فرزند، هر چند داغی التیام ناپذیر بر قلب او گذاشت، اما مصم ترش کرد که در راه همان آرمان هایی قدم بر دارد که فرزند خود را در راه آن از دست داده بود.
مادر محسنی در سال ۱٣۶۹ ایران و خاکی که دو فرزندش در آن خفته بودند را ترک کرد و به المان رفت. در نخستین سال های اقامت در خارج، همسر خود را از دست داد. تا آن زمان که سر پا بود، ارتباط خود با مادران خاوران و دیگر جانباختگان را حفظ کرد و در غم ها، شادی ها و تلاش های آن ها شریک شد. در خارج از کشور مسئولیت کمک های مالی به خانواده های قربانیان سیاسی را بر عهده گرفت و تا وقتی که بیماری او را از پای نیانداخت، دلسوزانه یار خانواده هایی که عزیزان خود را از دست داده بودند، باقی ماند.
خواست او برای دادخواهی و دانستن چگونگی مرگ فرزند، به عمر او وصال نداد. مادر محسنی با زخمی بر قلب که هرگز التیام نیافت و با آرزوی دادخواهی ای که بیست و یک سال با رویای آن زندگی کرد، چشم از جهان فرو بست.
مادران خاوران، مادران زجرکشیده ی بازمانده ی قتل عام های سیاسی حکومت اسلامی، یک به یک از میان می روند و آرزوی این دادخواهی را با خود به زیر خاک می برند. اما خواست عادلانه، شریف و انسانی آن ها پژواک و انعکاس خود را در میان نسل جوان و دلیر کشور ما یافته است و از دل های داغ دیده و چهاردیواری خانه های بازماندگان این قتل عام ها، گذر کرده و به یک خواست ملی تبدیل شده است.

اخبار روز، درگذشت مادر محسنی را به مادران خاوران، بستگان او و همه ی یارانی که او را مادر خود می دانستند، تسلیت می گوید

Thursday, November 5, 2009


چهار ماه بعد از كشته شدن ندا , مادر ندا و خانواده او از مليونها نفر در دنيا كه ياد ندا را به عنوان شهيد راه آزادي گرامي داشتند سپاسگزاري كردند
ندا آقاسلطان در روز 20 ژوئن 2009 در تهران كشته شد چند روز قبل سي ان ان با او مصاحبه ايي انجام داد

ندا سومين فرزند خانواده بود

هاجر رستمي , مادر ندا آقاسلطان بعد از چهار ماه از ناراحتي و دردي كه در اثر از دست دادن ندا احساس مي كند صحبت كرد. او از ميليونها مردمي كه در سرتاسر جهان ياد ندا را گرامي داشتند و به حمايت و ياد او راهپيمايي كردند , سپاسگزاري كرد

هاجر رستمي اضافه كرد كه قبل از اينكه ندا به نامي جهاني تبديل شود او دختري فعال و سرزنده بود كه هميشه براي هرچيزي جوابي داشت

ندا در 4 سالگي

او دختري بسيار دوست داشتني و مهربان بود و هيچگاه به دوستانش زور نمي گفت

ندا در 5 سالگي

هاجر رستمي : آخرين صحبت رو در روي ما در مورد اوضاع سياسي داخل ايران بود

ندا در 7 سالگی

تفريح مورد علاقه ندا ورزش بود و همچنين او حمام آفتاب گرفتن در استخر ناحيه شان را دوست داشت و آخرين غذايش هم غذاي محبوبش كباب تابه اي بود.

ندا در دوران دبستان

ندا عاشق پيانو بود و هميشه از برادر كوچكترش مي خواست كه نواختن پيانو را ياد بگيرد . درست چند روز قبل از كشته شدنش , پيانويي را كه قبلا خريده بود براي برادرش آورد

هاجر رستمي : برادر كوچك ندا , هر روز بعد از اينكه از سر كار به خانه بر مي گردد , به ياد ندا مي خواند و پيانو مي زند و اين چيزي است كه هر روز عصر ما را به دور هم گرد مي آورد

ندا از شوهرش طلاق گرفته بود و بعد از جدايي از شوهرش سعي كرد كه شغلي براي خود پيدا كند ولي تقريبا غير ممكن بود هر بار كه به مصاحبه ايي ميرفت يا فرم استخدامي را پر ميكرد احساس ميكرد به او به گونه ايي متفاوت نگاه مي كنند , پس تصميم گرفت كه در خانه بماند

ندا در تولد 24 سالگي اش

درست شب قبل ازكشته شدن ندا درخيابان هاي تهران , او از خوابي كه ديده بود براي مادرش گفت

ندا به مادرش گفته بود : در خواب جنگي را ديدم كه من در صف اول آن بودم

خانواده ندا ا ز محلي كه ندا كشته شده بود ديدن كردند . جايي كه ندا به قتل رسيد فقط 26 قدم تا ماشينش فاصله داشت

هاجر رستمي : شما نميدانيد چقدر سخت است وقتي به او فكر ميكنم خيلي سخت است صحبت در مورد او بسيار سخت است

آخرين هديه ندا به مادرش عطر بود. هديه تولدي كه مادرش را بسيار خوشحال كرده بود

مادر ندا هر جمعه بر سر فبر او مي رود


کمیته همبستگی با مادران جانباختگان در ایران (تورنتو / کانادا) نمایش میدهد

تریبون آزاد
کمیته همبستگی با مادران جانباختگان در ایران / تورنتو کانادا از علاقمندان برای شرکت در این برنامه دعوت میکند
گزارش تجمع خانواده های زندانیان سیاسی روبروی مجلس

خانواده زندانیان سیاسی از ساعت 11صبح دوشنبه 11 آبان در برابر مجلس شورای اسلامی تهران تجمع کردند. در این تجمع همسران، مادران، و فرزندان زندانیان سیاسی حضور داشتند.

به گزارش هرانا به نقل از سایت هم میهن ، خانوادههای زندانيان سياسی در سكوت و با در دست داشتن عكسهای عزيزان دربندشان اعتراض خود را نسبت به ادامه بازداشت فعالان سياسی اصلاحطلب و روزنامهنگاران در بند اعلام كردند.

بر روی برخی پلاکاردهایی که خانواده های زندانیان سیاسی در دست داشتند،علاوه بر عکس های بازداشت شدگان، مطالبی همچون: «قوه قضاییه مستقل کجا است؟» ، «آیا شرکت در دعای کمیل هم جرم است؟» ، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»و ... نوشته شده بود.

حضور نیروهای امنیتی و لباس شخصی در اطراف تجمع کنندگان بسیار پر رنگ بود. چند نفر از رهگذرانی که اقدام به گرفتن عکس و یا فیلم بوسیله موبایل از تجمع کردند توسط نیرو های امنیتی به مکان نامعلومی برده شدند.

در طول مدت تجمع فیلبرداری از مدرسه ای روبروی مجلس از تجمع کنندگان فیلم برداری می کرد. در انتها نیز یک مامور امنیتی از خانواده زندانیان سیاسی از زوایای مختلف عکس برداری کرد.

مهمترین خواسته و اعتراض خانواده های زندانیان، ادامه بازداشت های موقت، احکام سنگین، عدم برخورداری از وکیل مدافع و برگزاری دادگاه های مغایر با استانداردهای قضایی بود
.




Monday, November 2, 2009

The letter of Mrs. ParvinFahimi, mother of slain protester

On July 11, 2009, young Sohrab Arabi was identified as ‘Picture Number 12′ by his older brother at the Shapour Street Police Station in Tehran. He was dead and his family finally knew the truth. He had been missing for 26 days. On the realization, his mother was beside herself with grief.

“Please hear my painful story as a resident of Tehran. I lost my son on Monday 25 of Khordad (15 June) during a peaceful rally that was taking place to protest the election results. With the crowds estimated at a minimum of 3 million, many people were lost and I too lost my son. The mobiles were cut off and I couldn’t reach him – I searched everywhere for him and went back home and found he was not there either so I went back to Azadi Square to keep searching for him. The atmosphere was terrible, so much tear gas everywhere, it felt more like a battle ground and I have been sick ever since with chest problems. I couldn’t find my child and I returned home and together with the sons of my relatives. As we searched every hospital and police station we didn’t get a response. My son did not have his ID card with him; he just had a bit of money on him to go and buy test papers at Enghelab Sqaure to prepare for the university entrance exams coming up…

That night I still did not hear of my son. The next morning when I called 110 (the emergency police call number) they told me to refer to my local police station. I went to the local police station and filed a missing persons report and they started the search process. No one had the guts to tell me than that maybe my son was killed; some people said he was probably arrested and some said he may be injured. I found out that 7 people were killed that day (at the protests) of those, 5 had been identified and 2 had not. The 2 that had not been identified were apparently older. The sons of my family members went to see the 5 that were identified and they confirmed that none of them was Sohrab. I was relieved to hear that and thought that my son was therefore arrested. I knew that he wasn’t injured because I searched every single hospital. I am aware that some hospitals would not give me a clear answer, but others did.

So I headed out for the Revolutionary Court (Evin Prison) to follow up on his arrest. They told me to return home and I told them I couldn’t – I am a Mother – I couldn’t even eat. To this date I have a hard time eating. My throat just closes up. I have kept myself going through liquids only in the past few weeks. I can’t tell you how much time I spent at the Revolutionary Court… if I were to write the story it’d make a very thick book. . .

How can a 19 year old that has yet to sit at the University entrance exams, and has yet to fulfill any one of his dreams, be killed? By whom; and on whose orders; and for what? I ask the City Council, what did my son ask of you? What did he ever ask of the government? What did he ask of his country? …We wanted nothing but peace, tranquility and a freedom of thought – that’s what’s important to us, is that my son thought about whom he voted for and where his vote goes. He didn’t ask for anything else. Just because he was a supporter of Mr. Mousavi, he must be killed? For what crime? On the basis of what guilt? My son was in the prime of his youth, a 19 year old, who never fulfilled his dreams. As a mother, I ask God day and night to put an end to this injustice.”

- Parvin Fahimi, mother of slain protester, Sohrab Arabi
(Partial testimony given during a Tehran City Council
meeting July 23, 2009)


مصاحبه ای با مادر مسعود هاشم زاده








پسرم خیلی به زندگی امیدوار شده بود ، هیچ وقت مسعود را تا این اندازه شاداب ندیده بودم . مسعود پسرآرام و صبوری بود بیشتر اهل هنر بود تا سیاست ولی نمی دانم چرا در این دوره انتخابات اینقدر دگرگون شده بود .

این جملات را خانم فاطمه محسنی مادر مسعود هاشم زاده که در راهپیمایی مسالمت آمیز شنبه30خرداد در خیابان آزادی تقاطع شادمان به ضرب گلوله نامردان از پای در آمده است چندین بار با آهی طولانی در بین صحبت هایش تکرار می کند.

مادر 48 ساله ای که پسربزرگ اش را از دست داده و بعد از یک ماه از شوک بیرون آمده و می خواهد حرف بزند ، فریاد بزند و از ظلمی که بر خود و خانواده اش رفته سخن بگوید .

می دانم یادآوری روزهای گذشته خیلی سخت است ، هر طوری که مایلید برایمان تعریف کنید که چه بر سر فرزندتان آوردند .

نه ، اول خیلی ترسیده بودم و حرف نمی زدم چون پسر دیگرم میلاد و دوست اش را هم دستگیر کرده بودند و ما را خیلی تحت فشار قرار داد بودند که حتی سر مزار پسرم بلند گریه نکنیم ولی حالا فکر می کنم چرا حرف نزنم چرا از پسرم نگویم .

من رشت بودم که این اتفاق افتاد . مسعود به پدرش گفته بود می روم منزل دوستم ، شاید برای اینکه پدرش نگران نشود ، میلاد پسر دیگرم تصادفا می بیند که یک نفر تیر خورده و روی دست مردم است از ساعت اش می شناسد که مسعود است و همرا مردم مسعود را می برند به اولین درمانگاه و همانجا تمام می کند .من رشت بودم رفته بودم منزل پسر دیگرم که به ما تلفن زدند که مسعود دستگیر شده ، همان موقع قلبم فرو ریخت ، گفتند بیایید تهران . ما خواستیم حرکت کنیم دوباره تلفن زدند که نیایید مجروح شده ما می آییم .

دلم گواهی بد داد دیدم فامیل ها آمدند و خانه پر شد .

پسرم میلاد بعد از اینکه برادرش تمام می کند به پدرش خبر می دهد و مسعود را با هزار مکافات با ماشین شخصی به روستای ولی آباد روستای خودمان در خشکبیجارمی آورند چون نمی خواهند مسعود به دست مامورین بیافتد .

ما هم رفتیم ولی آباد نزدیک صبح شده بود در روستای ما درمسجد غسالخانه هست و همان جا غسل می دهند برادرش گفت خودم غسل اش می کنم که مامورین ریختند و گفتند باید جسد را به پزشک قانونی ببریم و میلاد و راننده را هم دستگیر کردند و به رشت بردند در حالی که پزشک درمانگاه گواهی فوت صادر کرده بوده و مدتی هم منتظر آمبولانس مانده بودند اما چون تهران حالت عادی نداشت تصمیم گرفتند با ماشین یکی از دوستان در واقع جسم بیجان برادر را حفظ کنند .

مردم اعتراض نکردند ؟

چرا همه فامیل اعتراض داشتند ولی چون دو نفر را دستگیر کرده بودند نگران بودند که بلایی سر این دو نفر بیاورند . من هم حاضر نشدم در روستا بمانم و همراه بقیه به رشت رفتیم ، تا ساعت 1 بعدازظهر مقابل پزشک قانونی ایستادیم تا بالاخره مسعود را تحویل ما دادند . برگشتیم روستا ، مسعود آنجا را خیلی دوست داشت ، سعی کردیم نزدیک دریا

که مادر بزرگش هم آنجا دفن شده بود به خاک بسپاریم اش که باز بنا به دلایلی نشد ، بالاخره مراسم خاکسپاری تمام شد و شما تصور کنید من چه حالی داشتم خدا نصیب دشمن نکند یک پسرم را از دست داده ام پسر دیگرم با دوستش که لطف کرده و تا ولی آباد در آن شرایط سخت رانندگی کرده بازداشت شده اند و در انفرادی نگهشان داشته اند و ماموران امنیتی هم مرتب ما را تهدید می کنند که حداکثر سر مزار باید 5 نفر باشند و با صدای بلند حتی گریه نکنید .

اعلامیه مراسم سوم وهفتم را دم منزل زده اید آیا برگزار شد ؟

خیر . نگذاشتند.تمام اعلامیه ها را از دیوارهای روستا کندند و اجازه ندادند مراسمی برگزار کنیم و هر روز هم می گفتند به تهران برگردید نتوانستم حتی راحت سر خاک بچه ام گریه کنم . جواب خدا را چه خواهند داد . دلم از این می سوزد که پسرم خیلی مظلوم رفت حتی یک مراسم هم نداشتیم . البته وقتی آمدیم تهران مردم خیلی لطف کردند هر کسی فهمید آمد دیدن ما . حتی آقای موسوی . کاش خود مسعود می دید خیلی به آقای موسوی علاقه داشت . جمعه روز رای گیری با چه ذوقی من و پدرش را برد و ساعت ها هم در صف ایستادیم و خودش برگه رای را نوشت و خوشحال برگشتیم و رفتیم پارک چیتگر وقتی عصر از پارک برگشتیم رفت محل رای گیری دید تعطیل شده ، برگه نداشتند یا تمدید نشده بود خلاصه خیلی کلافه به خانه برگشت که خیلی ها نتوانستند رای بدهند .

از مسعود برایمان بگویید تا بیشتر با این عزیز که فقط جسم اش از بین رفته آشنا شویم .

نمی دانید چه موجودی بود ، آرام ، صبور و مودب . هیچ وقت کسی را ناراحت نمی کرد . همیشه سرگرم کاری بود وقتی از سر کار می آمد در اتاقش یا مشغول کتاب خواندن بود یا موسیقی کار می کرد یا فیلم می دید . دوست دارم اتاقش را ببینید صدها فیلم دارد ، فیلم های خوب . به فیلم های سینمایی خیلی علاقه مند بود . هر کاری را که شروع می کرد می خواست تا درجه استادی پیش برود . استاد سنتور و ساز دهنی بود . طراحی و نقاشی می کرد ، می خواست مجسمه سازی را هم شروع کند که ....... هر شب باید ساز دهنی می زد و یک فیلم هم می دید خیلی از وقت اش خوب استفاده می کرد .27 ساله بود ولی شاید به اندازه دو برابر سن اش تلاش کرده بود .

بعد از نتایج انتخابات چه حالی داشت ؟

خیلی ناراحت بود . خوب همه می فهمند که حق کشی شده . یک شب داشتم نماز می خواندم بعد از نماز دعا می کردم و با خدای خودم راز و نیاز می کردم و گریه می کردم ، بعد از نماز آمد و پرسید که مادر چرا گریه می کنی ؟ گفتم از خدا می خواهم که کمک کند مردم موفق بشوند و به حق شان برسند ، خیلی ناراحت بود و روزهای آخر در خود فرو می رفت و بیشتر فکر می کرد و کمتر حرف می زد .

ویدئوئی از سومین گرد هم آئی و همبستگی زنان ایرانی هامبورگ/آلمان با مادران عزاداری ایران


Sunday, November 1, 2009

گزارش تصویری از پانزدهمین هفته همبستگی زنان شهر کلن/آلمان با مادران عزادار ایران

25 October 2009








دو فیلم کوتاه از همبستگی زنان کلن /آلمان با مادران عزادار ایران


Memorial Tree Planting for Neda & Sohrab

On October 29 we gathered to plant two trees in memory of Neda Agha Sultan and Sohrab Arabi as symbol of brave Iranian women and men who have sacrificed their lives and freedom for democracy and human rights in Iran.


یادبودی جاودان برای ندا ،سهراب
و تمامی جان باختگان جنبش سبزایران

گرد هم آمده تا دو درخت بکاریم به یاد ندا وسهراب، نمادهای جنبش دموکراسی خواهانه مردم ایران


با شرکت خود، یاد و خاطره این گردهمایی را ماندگار کنید
با حضور دیوید میلر شهردار تورنتو و تنی چند از مقامات سیاسی و محلی

کمیته همبستگی با ملت ایران
http://www.solidaritywithiran.com

فیلم کاشتن درخت ندا و سهراب در تورنتو



کمیته همبستگی با مادران جانباختگان ایران در تورنتو ، کانادا