Saturday, October 10, 2009

شعر مرثیه تیرماه از شمس لنگرودی

چنان است امروز

كه مرگ شرمزده
از مرگ آوران به خيابان ها مى گريزد
و همهمه يى كه نيمه شبان مخفيانه در آفاق مى پيچد
پايكوبى مردگان است
كه ورودِ تابناك تو را ديده اند.
و تو اكنون بر درگاه ايستاده يى
و به خشنودى در چهره ى حلاج مى نگرى
كه به روى تو لبخند مى زند.
تو جاودانه شدى
و جاودانگى تاوان مرگ به حيات است
كه به نام او شما را
از كف زندگى دزديدند.

پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
سر ماه
حقوق شان را مى گيرند
پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
كه مرگ تو را نديدند.
كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
ما با ذغال شان
شعار خيابانى بنويسيم.
پس اين فرشتگان پير شده
جز جاسوسى ما
به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد
پس نام
چندان فرقى نمى كرد
اميرآباد، كارگر.
كاكتوس فراوانى ديده ام
كه پرندگان كويرى را
در سينه ى خارآكندى جاى مى دهند
گل سرخى مسموم، مسموم ديده ام
كه حنجره ات را سوراخ كرده بود.
اميرآباد، كارگر
اميرآباد، كارگر.
از پس باريدن است
كه تاول ابرهاى اسيدى
بر تن مان آشكار مى شود.
ما را ببخش خيابان بلندم كه چراغ هايت در قطرات خون روشن مى شوند.
اميرآباد، كارگر
اميرآباد، كارگر
من كه تو را خيابان ندا مى خوانم..

No comments:

Post a Comment