Sunday, January 24, 2010

 
«ما بی شرف ها مانده ایم»: کتابدار پابرهنه در زندان اوین
نوشین احمدی خراسانی



28 دی 1388

 



به پاس پانزده سال همراهی با منصوره شجاعی


مدرسه فمینیستی: نزدیک به پانزده سال پیش، «لانه کوچک» دو کبوتر همراه، «مه لقا ملاح» و همسرش، بستر آشنایی ام با منصوره شجاعی بود. آن موقع مسئله ای به نام «زنان» در رسانه ها و افکار عمومی تقریباَ وجود خارجی نیافته بود. پس حرف زدن از تشکیل سازمانی زنانه که مستقل هم باشد، «تابو» محسوب می شد. در واقع هیچ نهادی برای وقف کردن زندگی مان و گستردن عشق و عاطفه مان برای بهبود وضعیت زنان هموطن مان وجود نداشت و آن لانه کوچک دو کبوتر عاشق محیط زیست، محمل آشنایی ما شد. جایی که حالا دیگر فرزندان شان آن کلبه کوچک رویایی را کوبیده اند و ساختمانی بزرگ بر فراز آن برساخته اند. از قضا در هفته های اخیر بود که پس از مدت ها به اتفاق منصوره دوباره به سراغ خانم مه لقا ملاح (یا همان «لقا جونِ» منصوره) رفتیم، که این بار جای خالی آقای ابوالحسنی همسر مهربان خانم ملاح، فضای غمناکی را در آن جا رقم زده بود. هنگامی که، مانند همیشه، فضای صمیمی و خاطره انگیز آن «لانه کوچک و پرجنب و جوش» را یاد کردم خانم ملاح آهی کشید و گفت: آن موقع که آن همه بچه داشتیم یک خانه کوچک داشتیم ولی حالا که این خانه بزرگ را داریم، بچه ها همه رفته اند. منصوره گفت لقا جون «ما بی شرف ها که مانده ایم»...


و سپس زیر لب شعر «اخوان ثالث» را، که سالها پیش در شرایط تنگ و پُرفشار سیاسی پس از وقایع سال 1332 سروده بود، زمزمه کرد


آنکه در خونش طلا بود و شرف


شانه ای بالا تکاند و جام زد


چتر پولادین ناپیدا به دست


رو به ساحل های دیگر گام زد


در شگفت از این غبار بی سوار


 خشمگین، ما بی شرف ها مانده ایم


آری، «ما بی شرف ها» همچنان مانده ایم، صبور و خسته، اما مانده ایم تا غم عزیزان دربندمان را آرام آرام بنوشیم، تا دلهره دستگیری قریب الوقوع عزیزی دیگر را در بندابند پُرارتعاش وجودمان احساس کنیم، تا هشدارهای رُعب انگیز مقامات انتظامی را به حافظه مان تزریق کنیم و مدام آب دهان مان خشک شود


«ما بی شرف ها» مانده ایم، تا وقتی به سوی مادرانی که به عزای عزیزان شان دمی به پارک لاله دور هم نشسته اند بی هوا یورش می آورند و می زنند و می ترسانند و می برند و به زنجیر می کشند، حیرت زده از افق آینده ی ارزش های رو به زوال میهن مان، فغان سردهیم


«ما بی شرف ها» مانده ایم که وقتی خبرهای قریب الوقوع بودن اعدام بندیان بیگناه سرزمین مان را می شنویم با دهانی باز و تلخ بگوییم: چرا؟ وقتی احکام سنگین برای کسانی همچون احمد زیدآبادی، بهمن احمدی امویی، عاطفه نبوی، عبدالله مومنی، و ده ها تن دیگر، به بهانه هایی همچون «استناد به جمله ای از وکیل اش» صادر می کنند، انگشت حیرت بر دهان ببریم و بگوییم چرا؟ و یا وقتی پریسا کاکایی، سمیه رشیدی، بهاره هدایت، لیلا و سارا توسلی، آذر منصوری، بدرالسادات مفیدی، و ده ها نفر از بندیان را از ملاقاتی کوتاه با خانواده هایشان محروم کرده اند، چرایی اش را نجوا کنیم. و یا وقتی منصوره شجاعی، شیوا نظرآهاری و مهدیه گلرو از میان اوین یان در ملاقات خود از «هیچ» می گویند، باز هم تکرار کنیم و بگوییم چرا؟ و هنگامی که نمی دانیم به چه جرمی تعدادی از مادران صلح همچون زهره تنکابنی و مهین فهیمی را به اسارت گرفته اند، برای هزاران باره و به تکراری نفس گیر بگوییم: آخر چرا؟ چرا؟ چرا؟

  


برای خواندن نوشته کامل نوشین احمدی خراسانی به این لینک مراجعه کنید

No comments:

Post a Comment