«به ما بگویند چرا فرزندانمان کشته شدهاند؟»
گزارشی از برخورد با مادران عزادار در گفتوگو با بهنار حضرتی
شیرین فامیلی
روز شنبه، ۱۴ آذر ماموران انتظامی و لباس شخصی حدود ۲۸ نفر از گروه مادران عزادار را در پارک لاله بازداشت کرده و دو روز بعد، همزمان با تظاهرات ۱۶ آذر (روز دانشجو) آنها را آزاد کردند.
گروه مادران عزادار بعد از کشته شدن ندا آقا سلطان، زن جوانی که با شلیک گلوله در تجمع اعتراضی پس از انتخابات کشته شد، به وجود آمد. این گروه هر هفته روزهای شنبه به عنوان همدردی با مادرانی که فرزندان خود را در پی ناآرامی های اخیر ایران از دست دادهاند در پارک لاله حضور مییابند و راهپیمایی آرامی دارند.
شیرین عبادی، حقوقدان و برنده جایزه صلح نوبل، روز ۱۷ آذر جایزه حمایت بینالمللی از حقوق بشر را که امسال به او اهداء شده بود، به عنوان قدردانی و سپاس از مقاومت کمیته مادران عزادار به آنها تقدیم کرد.
او درسخنرانی خود به همین مناسبت به این نکته اشاره کرد با وجود این که مادران عزادار هر شنبه با لبانی خاموش و چشمانی اشکبار در حالی که عکس عزیزان خود را حمل میکنند در پارک لاله گرد هم میآیند و یاد جوانان خود را گرامی میدارند، ولی متأسفانه مأموران دولتی همین شیوه اعتراضی را نیز برنمیتابند و آن را به خشونت میکشند.
بهناز حضرتی، فعال زنان و از اولین اعضای گروه مادران عزادار، که هفته گذشته او نیز به همراه تعداد دیگری از مادران بازداشت شده بود در گفتوگو با رادیو زمانه از نحوه بازداشت خود و از مقاومت مادران در زندان چنین میگوید:
من اصلاً در جریان نبودم که تعداد مأموران لباس شخصی در پارک این قدر زیاد است. ساعت پنج همین که پایم را داخل پارک گذاشتم یک ماشین سفید بدون هیچ آرم و علامتی پیچید جلوی من و گفت برو بالا. من گفتم شما چه کسی هستید و برای چه من باید بروم بالا؟
در حالی که نیروهای ناجا حدود یک متر با ما فاصله داشتند، آنها پشت گردن مرا گرفتند و توی ماشین انداختند و دو خانم دیگر را هم داخل ماشین پرت کردند. داخل ماشین خانمی از نیروهای ناجا کنار من نشسته بود، من به او گفتم فقط به من بگویید چه کسی هستید و مرا کجا میخواهید ببرید؟ آیا لباس شخصی هستید؟ گفت: نه خیالتان راحت باشد ما ناجا هستیم.
ما را ابتدا در خیابانها گرداندند و منتظر دستور بودند که ما را کجا ببرند، یکی میگفت ببریمشان زندان اوین، دیگری میگفت نه، آخر تصمیم گرفتند ما را به خیابان وزرا ببرند.
به بازداشتگاه خیابان وزرا که رسیدید، آنجا چند نفر دیگر را بازداشت کرده بودند؟
وقتی داخل شدیم دیدیم که تعداد بازداشت شدگان ۲۸ نفر است. خانمی آنجا حالش بد شد و او را بردند تا با اورژانس به بیمارستان منتقل کنند و بقیه ما را داخل یک اتاق کردند و در را بستند.
بعد از مدتی آمدند گفتند که باید عکس بگیریم، ما همگی گفتیم که چون گناهی مرتکب نشدهایم پس عکس نمیگیریم. رییس آنها گفت چنین کاری به ضرر شما است، ما گفتیم که ضررش را قبول می کنیم، چون مجرم نیستیم.
یکی دو ساعت بعد آمدند گفتند باید از شما انگشت نگاری کنیم، ولی مادران عزادار باز هم نپذیرفتند و گفتند انگشت نگاری هم انجام نمیدهیم. بعد ما را به سلولهای دو متر در دو متر و نیم بردند و هر هشت یا ۹ نفر را داخل یک سلول کردند.
ما متوجه نمیشدیم شب است یا روز، چون سلولها بسیار تاریک بود و اجازه نمیدادند چراغی روشن شود.
خانم حضرتی! تمام افراد بازداشت شده از گروه مادران عزادار بودند؟
نه، گویا دستور داده بودند که هر کس در پارک است را بازداشت کنند، چه گناهکار چه بیگناه. چون کسانی هم آنجا بودند که اصلاً جزو گروه مادران عزادار نبودند.
مثلا دو خواهر بسیار جوان بودند که برای تفریح به پارک آمده بودند ولی اینها را نیز بازداشت کرده بودند. این دو خواهر یکدیگر را بغل کرده بودند و گریه میکردند.
از شرایط زندان و روحیه مادران عزادار بگویید.
شرایط بسیار سختی بود، به عنوان مثال ۴۸ ساعت بدون این که اتهامی را به ما تفهیم کنند یا حتی آب و غذا به ما بدهند در آنجا بودیم.
بعضی از خانمها مریض بودند و مشکل داشتند، مثلاً یکی از خانمها حدود ۶۰ سال سن داشت و دچار دیابت بود که دو بار برای او اورژانس آمد و مأموران اورژانس میگفتند باید بلافاصله به بیمارستان منتقل شود، اما آن خانم قبول نکرد و گفت تا زمانی که این مادران اینجا هستند من هم پا به پای آنها هستم، مگر این که بمیرم یا ما را آزاد کنند.
بعد از ۴۸ ساعت شما را با چه شرایطی آزاد کردند؟
صبح روز ۱۶ آذر حدود ساعت ۱۰ به ما گفتند حاضر شوید تا شما را به دادسرا ببریم و قاضی حکم صادر کند.
دو تا دو تا به ما دستبند زدند و ما را به حیاط آوردند، وقتی در را باز کردند که خارج شوند دیدیم که تمام خانوادههای ما پشت در هستند و دارند شلوغ میکنند.
آنها هم متوجه شدند که شرایط بد است و نمیتوانند خارج شوند. چون دیدند تعداد بازداشت شدگان زیاد است گفتند قاضی را بفرستید، بنابراین ما را دوباره به سلولها منتقل کردند تا قاضی بیاید.
ما آنجا اعتراض کردیم و گفتیم فقط تا ساعت ۱۲ به شما فرصت میدهیم که قاضی بیاید چون واقعا در زندان خسته شده بودیم.
بعد به ما گفتند به سلولها بروید و درها را ببندید، ولی ما گفتیم امکان ندارد که دوباره پایمان را در سلولها بگذاریم و باید تکلیف ما را روشن کنید و در سلولها را محکم به هم میزدیم. تا این که زنهای ناجا با باتوم وارد شدند، ما هم گفتیم اگر میتوانید همه ما را بزنید ولی دوباره به سلول نمیرویم. یکی از آنها گفت قاضی در راه است و دارد میآید.
ما دیدیم که دارند بازداشتیهای ۱۶ آذر را میآورند که ۳۰ نفر از دختران جوان دانشجو بودند. ما که دیدیم اینها ناراحت هستند و گریه میکنند، خواندن سرود «یار دبستانی» را آغاز کردیم و به دختران دانشجو گفتیم نترسید، اینها نمیتوانند هیچ غلطی بکنند.
با این همه مقاومتی که مادران عزادار نشان دادند، وقتی قاضی آمد به شما گفت به چه اتهامی بازداشت شدهاید؟
نه، اصلاً قاضی هیچ صحبتی نمیکرد. حتی زمانی که میخواستند ما را به دادگاه منتقل کنند، لباس شخصیها همه در حیاط ایستاده بودند و به محض این که ما هم به حیاط آمدیم و نگاهمان به هم افتاد، همه آنها فرار کردند.
یکی از خانمهای ناجا که رییس بود به ما گفت ببینید اینها یک کاری کردهاند که هیچکس به گردن نمیگیرد و همه ماندهاند که با شما چه کنند، چون خانوادههایتان از بیرون فشار میآورند و خودتان هم که اینجا سرو صدا می کنید.
خانم حضرتی! خواست مادران عزادار و حامیان آنها چیست؟
ما فقط می خواهیم به مادران جواب بدهند که به چه گناهی فرزندانشان کشته شدهاند و به چه گناهی فرزندانمان را بازداشت میکنند و ماهها از آنان بی خبر میمانیم. میان ما خانمی است که ۱۰ سال است از پسر خود خبری ندارد، ۱۰ سال است که نمیداند پسرش زنده است یا مرده.
ما به خاطر جوانانمان تا آخرین قطره خون خود میجنگیم، چون زندگی ما فنا شده و روحیههای خود را از دست دادهایم.
شما نمیدانید جوانهای ما چقدر بیگناه هستند، وقتی در تظاهرات این جوانها را کتک میزنند انسان میخواهد خون گریه کند، اینها بسیار مظلوم هستند.
No comments:
Post a Comment