نهم ماه مه 2010 برابر با 19 اردیبهشت 1389
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست
با چشمهای روشنِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس / سوی دگر خزر
شفیعی کدکنی
امروز عجب روزی بود . چه تلخی تندی داشت تلخ و تاریک ، دلسوخته وافسرده ، خشمگین و غران. در این تلخی آن چه که به ما نیرو می داد، عهدی بود که بسته بودیم ، ما به راهمان ادامه می دهیم تا دادخواهی و ازادی عزیزانمان.
صبح برای تظاهرات یکشنبه مان رفتیم . قرار داشتیم که بعد از تظاهرات،در سالگرد جوان و عزیز از دست رفته مان در شهرمان به مزارش برویم ، که خبر اعدام این پنج عزیز را شنیدیم ..خبر آنقدر دردناک بود که فقط می توانستیم سکوت کنیم و آرام گریه کنیم..
امروز در کلیسا برنامه خاصی بود و به همین جهت عده زیادی از مردم در رفت و آمد بودند ، به اضافه اینکه روز مادر بود و خانواده ها همراه بامادرانشان در گشت و گذار بودند. آنها نیز بسیار متاثر در مقابل ما می ایستادند و خبر میگرفتند و تسلی میدادند و می پرسیدند که از دست آنها برایمان چه بر می آید ؟
حتی کودکان ، با وجود بازگیریهای کودکانه در مقابل ما با حیرت می ایستادند و از همراهان خود پرسش می کردند.
یکی از همراهان همیشگی حامیان مادران عزادار که خود از بانیان این گروه در شهر کلن است، 7 سال است که جوان خود را از دست داده است، بعد از اکسیون ساعت 11 طبق قرار قبلی به مزار این جوان عزیز رفتیم.
شعر بالا را ، امروز بیش از همیشه حس کردیم، بویژه آن گاه که آن همراهمان که امروز روز تولدش بود ولی شادیش را گم کرده بود و با ما آمده بود و نمی توانست غمش را فرو بخورد و در خانه به شادی بنشیند چرا که شادی را گم کرده بود
صبح برای تظاهرات یکشنبه مان رفتیم . قرار داشتیم که بعد از تظاهرات،در سالگرد جوان و عزیز از دست رفته مان در شهرمان به مزارش برویم ، که خبر اعدام این پنج عزیز را شنیدیم ..خبر آنقدر دردناک بود که فقط می توانستیم سکوت کنیم و آرام گریه کنیم..
امروز در کلیسا برنامه خاصی بود و به همین جهت عده زیادی از مردم در رفت و آمد بودند ، به اضافه اینکه روز مادر بود و خانواده ها همراه بامادرانشان در گشت و گذار بودند. آنها نیز بسیار متاثر در مقابل ما می ایستادند و خبر میگرفتند و تسلی میدادند و می پرسیدند که از دست آنها برایمان چه بر می آید ؟
حتی کودکان ، با وجود بازگیریهای کودکانه در مقابل ما با حیرت می ایستادند و از همراهان خود پرسش می کردند.
شعر بالا را ، امروز بیش از همیشه حس کردیم، بویژه آن گاه که آن همراهمان که امروز روز تولدش بود ولی شادیش را گم کرده بود و با ما آمده بود و نمی توانست غمش را فرو بخورد و در خانه به شادی بنشیند چرا که شادی را گم کرده بود
No comments:
Post a Comment