Saturday, May 29, 2010

به دنبال حمله ی ماموران وزارت اطلاعات مادر لطفی در بیمارستان بستری شد

اخبار روز: سایت بیداران از یورش ماموران وزارت اطلاعات به خانه ی مادر لطفی (فروغ تاجبخش)، شوک شدید و بستری شدن او در بیمارستان خبر داده است.
بر اساس این گزارش، در روزهای گذشته به روال هر سال مادر لطفی، قصد برگزاری مراسم سالگرد اعدام انوشیروان لطفی فرزند خود را داشته است. انوشیروان لطفی در خرداد ماه سال ۶۷ توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد. وزارت اطلاعات ضمن تماس با مادر لطفی، وی را از برگزاری مراسم منع نمودند. مادر لطفی ضمن تماس با خانواده های دعوت شده، مراسم را لغو نموده و تنها با حضور اعضای خانواده خود، مراسم یادبودی را به صورت خصوصی برگزار می کند.
مطابق گزارش سایت بیداران، در ساعت ۱۱شب گذشته، ماموران به منزل ایشان هجوم برده و هر چند وارد منزل نمی شوند، اما از همه حاضران می خواهند که خانه را ترک کنند. ماموران با ضبط مدارک افراد، مراسم خصوصی مادر لطفی را به هم می زنند. مادر لطفی دچار حمله قلبی شده و به بیمارستان منتقل می شود. بر اساس اطلاعات موجود، وی هم اکنون در بیمارستان ایرانمهر بستری است.

www.bidaran.net



گروهی از همراهان مادر فروغ و مادران جان باخته گان، تهران
و این بار نیز بخیر گذشت

کانون زندانیان سیاسی ایران (در تبعید) اطلاعیه ی گروهی از همراهان مادر فروغ را درباره ی این حادثه منتشر کرده است:

در رخوت بازداشتن از شرکت نکردن در مراسم سالگرد انوش بودیم که خبر ناگواری رسید. خبر ناگوار زود و سریع می رسد. قرار شد امسال بخاطر رعایت حال و شرائط مادر فروغ در مراسم انوش شرکت نکنیم. گفتیم بگذار مراسم بدانگونه برگزار شود که گفته اند. تاکنون همه ساله در مراسمی شرکت می کردیم که اراده مادر فروغ (مادر مادران) می خواست. خبر ناگوار آمد که روز پنجشنبه ۶/٣/٨۹ حدود ساعت چهارعصر (ساعاتی قبل از برگزاری مراسم محدود سالگرد انوشیروان لطفی) نیروهای انتظامی با بستن خیابان محل سکونت مادر لطفی، بدرون مجتمع مسکونی او وارد شده و خواستار پراکنده شدن اندک اقوام و دوستان مادر که بعضاَ سالمند نیز بودند شدند. مضاعف بر آنکه حتی به حضور بستگان نسبی مادر فروغ اعتراض داشتند. "این داد به کجا بریم؟"

می گویند مراسم جان باختگان محدود برگزار شود. می خواهند موضوع جان باختگان سوژه فعالیت سیاسی اندک هموندان فکری و رهروان آنان نباشد. با همه عقب نشینی ها معلوم نیست اینان از کدام نهاد و ارگان مامور به هم زدن مراسم سالگرد در محدوده مسکونی مادر فروغ شدند. در برابر شوک وارده به مادر فروغ، مامورین هراسان زده به تکاپو افتاده و با فراخواندن آمبولانس اورژانس تهران، او را به بیمارستان منتفل می کنند و ساعاتی بعد با بازجوئی مقدماتی اقوام و بستگان مادر از محل زندگی مادر خارج می شوند. حال عمومی مادر تا حدودی رضایت بخش است، ولی عوارض شوک وارده و هیجانات ناشی از یورش غیرانسانی به منزل وی برروی گویش و تکلم اش تاثیر گذاشته است. باید گفت که وجود مراکز متعدد قدرت و لایه های آن باعث گردیده که در ششم خرداد سالگرد انوش، بار دیگر شاهد تصمیمات متفاوت در برابر موضوع واحدی باشیم. در شرائطی که عوامل امنیتی، برگزاری مراسم خانوادگی انوشیروان یکی از جان باختگان سال ۶۷ را پذیرفته بودند، اما حضور نیروهای انتظامی و اصرار آنان بر لغو مراسم در دقایق آخر حاکی از چیست؟

آیا تاوان ناهماهنگی مراکز قدرت را باید مادر فروغ لطفی پرداخت نماید؟ مادری که چه قبل و بعد ازانقلاب لحظه ای از انجام رسالت تاریخی خود غفلت نکرده است.

گروهی از همراهان مادر فروغ و مادران جان باخته گان، تهران

٧ خرداد١٣۸۹
.........................
گروه همبستگی با مادران عزادار ایران در شهر کلن آرزوی سلامتی برای مادر لطفی عزیز دارد .
شما باید دادخواهی فرزندان عزیز از دست رفته خود را ببینید . شما باید در کنار ما باشید. ما از شما روحیه میگیریم
به امید پیروزی

Thursday, May 27, 2010

برای آزادی مجید توکلی فراخوان به تجمع و تحصن در شهر بن

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۵ خرداد ۱٣٨۹ - ۲۶ می ۲۰۱۰

اخبار روز: همزمان با اعتصاب غذای مجید توکلی در زندان و مادر او، جمعی از جوانان، دانشجویان و فعالین سیاسی و حقوق بشری روز پنجشنبه در شهر بن آلمان در مقابل مقر سازمان ملل متحد برای آزادی مجید توکلی و دیگر زندانیان سیاسی در ایران، تجمع و تحصن می کنند. فراخوان این تجمع را در زیر می خوانید:


فراخوان کنش اعتراضی در حمایت از مجید توکلی و دیگر زندانیان سیاسی در بند

خبر کوتاه است ... خبر با ضجه های مادر درمی آمیزد.. فرزندش آن سوی دیوار سرفه های خشک می کند.. فرزندش مقاومت می کند.. فرزندش اعتصاب غذا می کند.. فرزندش چشم در چشمِ استبداد می رزمد... فرزندش
سالهاست که ریشه در خاک، سر خم نمی کند...فرزندش ..که نه .. فرزندانش ...مادر اما همچنان وفادار به راه، رنج را بر خود هموار می کند و استوار می پوید...
در این لحظه های سربین و روزهای خونین که آموزگار به دار می آویزند ... و در هر ثانیه، هزاران ماهی سیاه کوچولو از آبگیر رهسپارِ دریا می شوند... خبر اعتصاب غذای همکلاسی های مان و رفقایمان، آرامشِ مصنوعِ ثانیه هامان را ربوده است.. از کیلومترها دوری جغرافیایی فریاد بر می آوریم... که روزی دادِ خود را از بیداد این تاریخ باز می ستانیم... روزی که رویاهای تباه به هزار چهره بر خیزند...
مجید توکلی در اعتصاب غذاست و در سلول انفرادی محبوس است.. مجید توکلی یک نام از هزار نام است که خار چشم تاریخ فاتحان، گمنام نمی ماند... مجید توکلی تنها نیست ... ما جمعی از جوانان، دانشجویان و فعالین سیاسی و مدنی، خواستار آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی هستیم و از تمامی انسانهای آزاد اندیش می خواهیم که همگام با ما در کنش اعتراضی روز پنجشنبه بیست و هفت می در مقابل سازمان ملل واقع در شهر بن آلمان حضور به هم رسانند. بی گمان کودکان فردا بر ما نخواهند بخشید اگر صدای رسای درد زمانه ی خود نباشیم.

قرار ما: پنجشنبه ۲۷ می - ساعت ۱۵ روبه روی سازمان ملل، بن


Zeit: 15.00 - 19.00
Ort: Germany
UN-Campus, Hermann-Ehlers-Straße
Ecke Heimkehrer-Ufer
53113
Bonn
Donnerstag, 27. Mai 2010
گروه های حامی:
جمعی از جوانان، دانشجویان و فعالین سیاسی مستقل (اویسپا)ء
جوانان مستقل کلن
کانون ره آورد - آخن
مادران صلح دورتموند
زنان ایرانی کلن در همبستگی با مادران عزادار
کمیته ی جمعی از ایرانیان نورد راین وستفالن
کمیته ی بین المللی علیه اعدام
اتحاد برای ایران کلن - بن
Iran freedom

Sunday, May 23, 2010

چهل و پنجمین هفته همبستگی با مادران عزادار ایران در شهر کلن / آلمان

دوم خرداد 1389 برابر با 23 می 2010







امروز برنامه بسیار خوب بود . هم تعداد حامیان مادران زیاد بود و هم با خوب شدن هوا تعداد بیشتری از مردم به گشت و گذار آمده بودند . استقبال مردم و کنجکاوی آنها مثل همیشه بسیار خوب بود.
بعد از برنامه طبق قرار قبلی جلسه ای برای تصمیم گیری اکسیون سراسر با حامیان مادران شهرها و کشورهای دیگر به مناسبت روز 22 خرداد داشتیم . حامیان مادران همگی با شور و شوق قابل توجهی در این جلسه شرکت کرده و ایده های جالبی ارائه دادند و همگی با کمال میل اعلام آمادگی برای قبول مسئولیت کردند
جمهوری اسلامی به هر وسیله ای دست میزند که باعث رعب و وحشت مردم شود . ولی عملا اعدام ها باعث اتحاد بیشتر مردم شد . و امروز این شور و شوق ها و هیجان ها ئی که از حامیان مادران در جلسه دیده شد به خوبی این اتحاد را نشان داد
ما میدانیم که ملت ایران پیروز خواهد شد



مادر بهکیش، همچنان استوار است!


شنبه ۲۲ مهٔ ۲۰۱۰

هر وقت یاد مادرانی می افتم که چند نفر از فرزندان شان اعدام شده اند، تنم می لرزد و فکر میکنم چطور طاقت آورده اند، چگونه زندگی می کنند و در مقابل شان احساس حقارت می کنم که خودم با بازداشت پسرم چطور پریشان بودم و نمی توانستم حتی درست فکر کنم و دست از خودم و همسر و خانه و زندگی شسته بودم و مجنون وار در خیابان ها می چرخیدم .
با مادرانی داغدار، چشم انتظار و عزادار وارد منزل مادر بهکیش می شویم. شنیده و خوانده بودیم که 5 تن از فرزندان و دامادش، یعنی 6 نفر از اعضای این خانواده را در سالهای مختلف دهه شصت اعدام کرده اند ولی نمی دانیم که این سالها چطور براین مادر گذشته. برای ادای احترام خدمت ایشان می رویم .


مثل تندیسی زیبا روی مبل، کنار واکر مخصوص راه رفتن اش نشسته است
. خانه اش از عکس های بچه های جان باخته اش و گلدان های سبز و سرحال پوشیده شده، چای و شیرینی و میوه حاضر و آماده است و منصوره اش، پروانه ای شده بر گردش .
دلمان نمی آید از گذشته صحبت کنیم از هر دری می گوییم . مادری از میان جمع از دلتنگی هایش از رنج هایی که کشیده و هنوز چشم انتظار فرزندش، شب و روز ندارد می گوید. مادران از بی رحمی ها، از ظلم، از زندان، از بهشت زهرا، از خاوران، از مادر ندا، مادر مسعود، مادر کیانوش و از سفر رشت و کرمانشاه، از اعدام های اخیر و از بی قانونی های موجود سخن می گویند.
مادر بهکیش، اینگونه آغاز می کند: این دل که طاقت حرف زدن نداره، یکی، دو تا، سه تا، 5 تا از بچه هامو ازم گرفتند، 5 جوان تحصیلکرده و انسان، از کدامشان بگویم. همه خوب بودند، دلسوز و مهربون، می تونستند زندگی خوبی داشته باشن.
بچه بزرگم که کشته شده زهرا بود، فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود. خودش مشکلی نداشت و برای مردم خودش را به کشتن داد. شوهرش سیامک اسدیان را هم کشتند و هر دو خیلی انسان و دلسوز مردم بودند. سیامک(اسکندر) را در سال 60 در یک درگیری کشتند. او پسری بسیار نازنین و مهربان بود. او حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید. برای او مراسم با شکوهی در خرم آباد گرفته بودن که بی نظیر بود. همه لرها به صورتشان چنگ می انداختند و مویه می کردند. خانه و خیابان پر از جمعیت بود.
زهرا اول سال از همه شاگردانش می پرسید" شغل پدرت چیست؟ " بعد بیشتر حقوق اش را صرف شاگردهایی می کرد که فقیر بودند. می گفتم: زهرا جان، قدری هم برای خودت نگه دار. می گفت:" مادر اینها گرسنه اند، تقصیر خودشون که نیست". سر این بود که گرفتنش. به جرم انسان بودن. نمی دونید چه جور گرفتنش و با چه وضعی کشتنش، حتی قبرش رو هم نشانمون ندادند . همیشه می گم آقایون خیلی افتخار نکنید، دختر پیغمبر هم قبرش ناپیداست، بگذار قبر زهرای من هم ناپیدا باشه.
برای اینکه بچه ها رو جمع و جور کنیم، شبانه خونه مشهد رو فروختیم و به کرج اومدیم ولی همونجا همه بچه هامو جلوی چشمان من و پدرش گرفتند.
بعدش محمود، محمد، محسن و علی ... از کدومشون بگم. هر کدومشون در کاری که بودند مسئولانه کار می کردند و گاهی به همین دلیل دچار مشکل می شدند. محمود در سال 62 مسئول کنترل کیفی کارخانه پلاسکو بود و یک بار به دلیل عدم استفاده از مواد اولیه بهداشتی، در انبار را پلمپ کرده بود و ... باز تکرار می کند: " زهرای من فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود ." اونها زندگی شونو برای مردم دادن ولی مردم از دل ما خبر ندارند .
محمود زمان شاه هم زندان بود و حبس ابد داشت و بعد از رفتن شاه، قبل از انقلاب سال 57 روی دست های مردم به همراه سایر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. ولی دوباره او را در سال 62 دستگیر کردن و بهش 10 سال حکم دادند. 5 سال حبس اش رو کشیده بود که در سال 67 اعدام اش کردند. یک روز که ملاقات رفته بودم، یک دفعه دیدم دندونهای جلوی محمود نیست، گفتم چی شده پسرم ؟ گفت: "هیچی مامان جان، زمین خورده ام ناراحت نباش" .
محمد نازنین که می گن جلوی خونه تیمی اش کشته شده. او هیچ اسلحه ای به همراه نداشته ولی دور خونش محاصره بود و در همانجا او را به همراه دوستش، خشایار پنجه شاهی به رگبار بستن و با هم کشته شدن. مادر پنجه شاهی هم پنج تا بچه اش کشته شدن. ما با هم خیلی دوست شده بودیم و او دایم به خانه ما، در کرج می آمد. ما دردهای مشترکی داشتیم و زبون همو خوب می فهمیدیم. او زن خیلی مقاومی بود که متاسفانه فوت کرد.

محسن نازنین و مهربان منو که 21 سال داشت و برای استقبال آقای خمینی سر و دست می شکست که از مشهد به تهران بیاید، در سال 62 گرفتن و سال 64 کشتنش. اصلاً نفهمیدیم که چرا اونو اینقدر بی سر و صدا و با سرعت کشتن.
علی کوچولوی ته تغاری منو که 19 سال بیشتر نداشت و هیچ کار خلافی نکرده بود، در شهریور سال 62 دستگیر کردند. او یک هوادار ساده سازمان فدایی بود و شاید چند اعلامیه پخش کرده بود. اونو آنقدر کتک زده بودن و با پاهای خون آلود به خونه آوردن. من مادر که قیافه او رو دیدم داشتم دیوانه می شدم. او فقط می خواست مردم فقیر نباشند و زندگی راحتی داشته باشن. با این جرم برای او 8 سال حکم بریدند و اونو هم در سال 67 با اعدام های دسته جمعی کشتنش .
همسرم، سه سال آخر عمرش دیوانه شده بود. او بچه ها، بخصوص زهرا و محمود را خیلی دوست داشت. دم خونه قالیچه می انداخت و می نشست و می گفت: "مواظبم نیان ما رو ببرن سر چها راه دار بزنن". می گفتم: " مگه ما چیکار کردیم که ما رو بکشن؟" می گفت: "هیچی، مگه بچه های ما چیکار کرده بودند" .
چی بگم، بی رحم ها، محمد رو اسفند سال 60، سیامک رو مهر ماه 60، زهرا رو شهریور 62، محسن رو اردیبهشت 64 و محمود و علی رو شهریور 67 کشتن. من بیشتر عمرم رو جلوی در زندان ها، برای گرفتن ملاقات و در گورستان ها گذروندم.
مادر بهکیش باز آهی می کشد و تکرار می کند: زهرا فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود، شوهر داشت، می تونست زندگی خوبی داشته باشه، ولی دلش طاقت نمی آورد مردم گرسنه باشند. هم او و هم شوهرش سیامک را کشتند.
یکی از مادران عزادار با گریه می گوید" مادر؛ حرفی، پیامی، برای ما مادران عزادار دارید. پاسخ می دهد: صبر و استقامت داشته باشید، بالاخره نتیجه می ده.
ببینید جسد هیچ کدوم از بچه هام رو به من ندادند. داغ فرزند خیلی سخته. اونهم نه یکی نه دو تا پنج تا، با دامادم میشه شش تا. آنهم چه بچه هایی، یکی از یکی نازنین تر. من به اسم همشون قسم می خورم و امید دارم که روزی دادم را بستانم.
محمود و علی رو که کشتن، بعداز سه ماه فقط ساک اونها رو دادند و حتی وصیتنامه هایشان را هم ندادند و گفتند: "پاره کرده ایم". هر چه فریاد می زدم، التماس می کردم ، بگید کجا خاکشان کرده اید؟ نگفتند. مدتهای طولانی در راه اوین و بهشت زهرا سرگردان بودم. به بهشت زهرا می رفتم می گفتند:" برید از اوین بپرسید ما نمیدانیم"، به اوین می رفتم می گفتند:" برید از بهشت زهرا بپرسید ما نمی دانیم". آخر، یکی از مامورهای بهشت زهرا دلش به حال ما سوخت و آدرس خاوران رو داد که با همسرم به خاوران رفتیم ودیدیم چه فاجعه ای اتفاق افتاده. فقط برای همه مادرا آرزوی صبر دارم و امیدوارم خون بچه های ما پایمال نشه.
همه تحت تاثیر صحبت های مادر، در حالی که اشک می ریختند، آرزو می کنند خون این جوانان درخت آزادی را بارور کند و دیگر هیچ مادری عزادار و داغدار نشود.


یک مادر داغدار