Wednesday, March 24, 2010

خاوران، خاوران، دشت عاشقان


جمعه صبح برای برپاداشتن نوروز و گرامی داشت یاد و خاطره جان باختگان دهه ۶۰ به همراه دوستانمان به خاوران رفتیم. پس از خرید گل های رنگارنگ و سبزه و سنبل، به سمت خاوران به راه افتادیم. خیابان لپه زنک پر از نیروهای امنیتی بود و ماشین های ون و سواری به فاصله کمی در خیابان منتهی به خاوران قطار کشیده بودند. امسال برخلاف چند سال گذشته راه را نبسته بودند و به نظر می رسید که تصمیم ندارند جلوی مردم را در خیابان اصلی بگیرند و بیشتر برای ایجاد رعب و وحشت بدین شکل حضور یافته بودند. به سمت درب پشتی خاوران رفتیم. آنجا نیز تعداد زیادی ماشین نیروی انتظامی مستقر شده بودند. با وجود جو به شدت پلیسی، تعداد ماشین های مردم نیز زیاد بود و این نشان از عزم مصمم خانواده ها برای رفتن به خاوران داشت. تعدادی از خانواده ها گل به دست در حال بازگشت بودند و شاکی از اینکه اجازه حضور بر مزار عزیزانشان را نیافته اند. ما نیز گل هایمان را برداشته و داخل شدیم، کسی جلویمان را نگرفت و ظاهراً فکر کرده بودند بهایی هستیم. به محض اینکه به سمت قطعه پایینی رفتیم، دو مأمور لباس شخصی جلویمان را گرفته و گفتند کجا می روید؟ وقتی فهمیدند برای یادبود کشته شدگان آمده ایم با حالتی توهین آمیز ما را برگرداندند. ما شاکی شده و علت را جویا شدیم ولی پاسخی ندادند و در نهایت گفتند: شماها با خود پلاکارد می آورید! یکی از مادران که بسیار خشمگین و عصبانی شده بود، عکس یکی از خانواده هایی را که چند شهید داده بودند را نشان داد و گفت این پلاکارد است؟! دیگری گفت: آیا شب می توانید سرتان را به راحتی بر بالین بگذارید؟ مأمور شرمنده شد و هیچ نگفت! او با چشمانی خون گرفته و با تعجب ما را نگاه می کرد. آری برایشان خیلی عجیب بود که چطور با جو پلیسی حاکم، باز هم خانواده ها دسته دسته بدون ترس و واهمه از جلویشان رد می شوند و مصمم قصد رفتن به گورستان خاوران را دارند.

با قلبی پردرد بازگشتیم ولی خوشحال ایم که هنوز خانواده ها و همراهان زیادی هستند که حاضرند حتی در یک فضای پادگانی، یاد جان باختگان را زنده نگاه دارند. آری سال های زیادی از کشته شدن عزیزانمان می گذرد، ولی می دانیم که هنوز خونشان تازه است و آمرین و عاملین کشتار دهه ۶۰ و بخصوص کشتار گروهی تابستان ۶۷، آنقدر از ما و کشته شده ها هراس دارند که مبادا برای دادخواهی برخیزیم و شهادت دهیم. راهی بهشت زهرا شدیم تا به خانواده های کشته شدگان اخیر بپیوندیم. در راه بازگشت بخشی از گل ها را به دست باد سپردیم که به نزد عزیزانمان ببرد. خانواده ها همچنان به سمت خاوران در حرکت بودند.

پس از گذشتن از ترافیک زیادی به بهشت زهرا رسیدیم. خانواده های بسیاری نیز روز قبل(پنج شنبه) به آنجا رفته بودند. در بهشت زهرا عزیزان زیادی داشتیم که به دیدارشان رفتیم. پس از دیدار با آنها، به سمت قطعه های جدید راهی شدیم. قطعه های جدید بر خلاف قطعه های قدیمی، خشک و بی آب و علف بود تا اینکه به قطعه ۲۵۷ رسیدیم. نیروهای امنیتی به صورت آشکار و نهان حضور داشتند. این قطعه پر از گل و گیاه بود و روی هر سنگی گلدانی گذاشته بودند و فضای خاصی ایجاد شده بود. به سراغ ندا رفتیم، خاکش گلباران شده بود. عکس سوراخ سوراخ شده ندا را پاک کردم و گل های شب بو را پرپر کرده و دور صورتش چیدم. چندین لباس شخصی دور گور او جمع شده بودند و حرکات ما را زیر نظر داشتند. پس از دقایقی به خوابگاه اشکان رفتیم، سنگ او نیز پر گل بود. گرد صورت جوانش حلقه ای گل درست کردیم. بر سنگش نوشته بودند: آفریده ۱۳۶۸، آرمیده ۱۳۸۸. سپس به سراغ سهراب رفتیم. دور گور او چندین مرد لباس شخصی ایستاده بودند و بر گورش هیچ گلی نبود. معلوم بود که تازه گل ها را پاک کرده بودند. روی سنگش شعر زیبایی حک شده بود. گل هایمان را به گرد صورت زیبایش چیدیم و پس از دقایقی مکث و تأسف بلند شدیم. مردی از آن طرف با اشاره گفت: اینها مأمورند، مراقب باشید؛ گفتم مهم نیست کاملاً مشخص است. همانطور که راه می رفتیم حس آشنا و غریبی داشتیم. از یک طرف حضور مأموران را کاملاً حس می کردیم و از طرف دیگر خانواده هایی را که به دنبال گور ندا و اشکان و سهراب می گشتند و برای ادای احترام به این فرزندان آزادی خواه و جسور آمده بودند. با قلبی پر درد و دلی امیدوار به آینده به خانه بازگشتیم. یادشان همواره گرامی و راهشان پر رهرو باد!

متأسفانه امسال نیز نتوانستیم آنطور که دلمان می خواست دور هم جمع شویم، بهار را به خاوران ببریم، بر مزارشان گل بکاریم، آنجا را بیاراییم و یادشان را گرامی بداریم. ولی اطمینان داریم که زمستان می گذرد و بهار در راه است. تا نفس داریم به خاوران می رویم و برای رسیدن به خواسته هایمان از پای نخواهیم نشست. برای گرامی داشت یاد و خاطره آنها که کشته شده اند و در خاوران ها آرمیده اند، و همچنین به یاد مادران و پدرانی که در میان ما نیستند و همواره سرود زیبای خاوران را عاشقانه زمزمه می کردند، هر کجا هستیم با هم بخوانیم.

خاوران، خاوران، دشت عاشقان/ خفته در دامنت طوفان زمان
رفته از خاطرت شادمانی ها/ داری در نام خود درد و تلخی ها
خسته ای خاوران، خسته خاوران/ خار ستم به دل، بسته خاوران
زنگ غم از رخت ما می زداییم/ خاک پاک تو را ما می ستاییم
گلگون نام تو در یاد دورانها / رسته جان تو از قید طوفانها
آب صد چشمه در چشم پاک تو / آب صد برکه در زیر خاک تو
قهرمان، قهرمان دشت عاشقان/ رسته از نام تو یاد ارغوان
لاله در لاله ای دشت خاوران/ روح آلاله ای دشت خاوران

یک مادر داغدار
بیست و نهم اسفند ۱۳۸۸

No comments:

Post a Comment