Thursday, November 5, 2009


چهار ماه بعد از كشته شدن ندا , مادر ندا و خانواده او از مليونها نفر در دنيا كه ياد ندا را به عنوان شهيد راه آزادي گرامي داشتند سپاسگزاري كردند
ندا آقاسلطان در روز 20 ژوئن 2009 در تهران كشته شد چند روز قبل سي ان ان با او مصاحبه ايي انجام داد

ندا سومين فرزند خانواده بود

هاجر رستمي , مادر ندا آقاسلطان بعد از چهار ماه از ناراحتي و دردي كه در اثر از دست دادن ندا احساس مي كند صحبت كرد. او از ميليونها مردمي كه در سرتاسر جهان ياد ندا را گرامي داشتند و به حمايت و ياد او راهپيمايي كردند , سپاسگزاري كرد

هاجر رستمي اضافه كرد كه قبل از اينكه ندا به نامي جهاني تبديل شود او دختري فعال و سرزنده بود كه هميشه براي هرچيزي جوابي داشت

ندا در 4 سالگي

او دختري بسيار دوست داشتني و مهربان بود و هيچگاه به دوستانش زور نمي گفت

ندا در 5 سالگي

هاجر رستمي : آخرين صحبت رو در روي ما در مورد اوضاع سياسي داخل ايران بود

ندا در 7 سالگی

تفريح مورد علاقه ندا ورزش بود و همچنين او حمام آفتاب گرفتن در استخر ناحيه شان را دوست داشت و آخرين غذايش هم غذاي محبوبش كباب تابه اي بود.

ندا در دوران دبستان

ندا عاشق پيانو بود و هميشه از برادر كوچكترش مي خواست كه نواختن پيانو را ياد بگيرد . درست چند روز قبل از كشته شدنش , پيانويي را كه قبلا خريده بود براي برادرش آورد

هاجر رستمي : برادر كوچك ندا , هر روز بعد از اينكه از سر كار به خانه بر مي گردد , به ياد ندا مي خواند و پيانو مي زند و اين چيزي است كه هر روز عصر ما را به دور هم گرد مي آورد

ندا از شوهرش طلاق گرفته بود و بعد از جدايي از شوهرش سعي كرد كه شغلي براي خود پيدا كند ولي تقريبا غير ممكن بود هر بار كه به مصاحبه ايي ميرفت يا فرم استخدامي را پر ميكرد احساس ميكرد به او به گونه ايي متفاوت نگاه مي كنند , پس تصميم گرفت كه در خانه بماند

ندا در تولد 24 سالگي اش

درست شب قبل ازكشته شدن ندا درخيابان هاي تهران , او از خوابي كه ديده بود براي مادرش گفت

ندا به مادرش گفته بود : در خواب جنگي را ديدم كه من در صف اول آن بودم

خانواده ندا ا ز محلي كه ندا كشته شده بود ديدن كردند . جايي كه ندا به قتل رسيد فقط 26 قدم تا ماشينش فاصله داشت

هاجر رستمي : شما نميدانيد چقدر سخت است وقتي به او فكر ميكنم خيلي سخت است صحبت در مورد او بسيار سخت است

آخرين هديه ندا به مادرش عطر بود. هديه تولدي كه مادرش را بسيار خوشحال كرده بود

مادر ندا هر جمعه بر سر فبر او مي رود

No comments:

Post a Comment