Sunday, October 11, 2009

هفته ای دیگر در همبستگی با مادران جانباختگان در تورنتو

http://madaran-iran.com

امروز هم مثل هفته ی گذشته در گوشه ای از میدان مل لستمن جمع شدیم. هوا هم گویی سر ِ ناسازگاری دارد. این قسمت از میدان مثل راهرویی است که از دو طرف با درختانی سبز و کهنسال پوشیده شده و ما را به یاد خیابان ولیعصر تهران می اندازد که درختان اش مثل دستی از دو طرف خیابان چتری را بالای سر عابرین گرفته اند.

بچه های کمیته به همراه تعدادی از مردم که توسط اطلاعیه ی برنامه ی هفتگی کمیته مادران به جمع ما پیوسته اند، مشغول نصب کردن عکسها و مطالب هستند و رهگذران ایرانی هم که از آنجا رد می شوند با تکان دادن سر و یا گفتن ِ خسته نباشیدی مهر تأییدی بر کار ما می زنند و یا دست بالا زده و بدون اینکه فرد کنار دستی اشان را بشناسند گوشه ای از کار را بر عهده می گیرند.


ا

که توسط اطلاعیه ی برنامه ی هفتگی کمیته مادران به جمع ما پیوسته اند، مشغول نصب کردن عکسها و مطالب هستند و رهگذران ایرانی هم که از آنجا رد می شوند با تکان دادن سر و یا گفتن ِ خسته نباشیدی مهر تأییدی بر کار ما می زنند و یا دست بالا زده و بدون اینکه
فرد کنار دستی اشان را بشناسند گوشه ای از کار را بر عهده می گیرند.

مادرانی که چهره شان را ازهفته ی قبل به یاد دارم

نیز روی نیمکتی کمی جلوتر نشسته اند.

راستی که حضورشان در اینجا چقدر دلگرم ک

ننده، روحیه بخش و خوش آیند است.
با ی که امروز هوا هم مثل خیلی از ما دلش گرفته به نظر نمی رسد که مانعی برای حضور این عزیزان فراهم شود، چرا که کسی با وجود باران قصد بازگشتن به خانه ندارد

مادرانی که چهره شان را ازهفته ی قبل به یاد دارم نیز روی نیمکتی کمی جلوتر نشسته اند.

راستی که حضورشان در اینجا چقدر دلگرم ک ننده، روحیه بخش و خوش آیند است.

با وجودی که امروز هوا هم مثل خیلی از ما دلش گرفته به نظر نمی رسد که مانعی برای حضور این عزیزان فراهم شود، چرا که کسی با وجود باران قصد بازگشتن به خانه ندارد.

مرد جوانی به همراه پسر کوچولوی حدودا دو ساله اش به ما نزدیک می شود. مرد جوان به سمت من آمده و می گوید:

_" میشه لطفا سرود "سر اومد زمستون" رو برای پسر من پخش کنید. آخه پسر من با اینکه خیلی کوچولوئه، ولی باور کنید این آهنگ رو می شناسه و خیلی دوست داره. راستی، این رو هم بگم که من تازه از ایران اومدم و همونطور که می بینید سبزم!

به ایشان می گویم: متوجه ام! ( پدر و پسر، هر دو تی شرت های سبز به تن دارند) و می پرسم : " خب، از ایران چه خبر؟ اوضاع چه طوریه؟"

می گوید:

_ " اوضاع شلوووووووووغ و مردم واقعا تغییر می خوان و این اومدنشون تو خیابون و خواسته هاشون هم واقعیه. باید اونجا باشید و ببینید. من خودم لُر ام و اگه راستش رو بخواین به کروبی هم رای دادم. ولی فقط این را بگم که در ایران، مذهب از سیاست جدا خواهد شد. برو و برگرد هم نداره. و با لحن ساده و صمیمانه اش که احساس راحتی در بیان نظراتش پیداست، با لبخندی ادامه می دهد. "فقط این را بگم که ملاها دیگه باید برن و بنشینن تو همون کربلا و نجف ! مردم دیگه نمی خوان مذهب تو کاراشون دخالت بکنه."

بر می گردم و از دوستانی که مشغول آماده کردن سیستم صوتی برای پخش ترانه و سرود هستند می پرسم:

_" چطور شد؟ هنوز که راه نیفتاده ! "

و یکی از دوستان با لبخند جواب می دهد که:

" آخه سیستم ما با نفت کار می کنه و ظاهرا با سیستم های "اینجایی" خوانایی نداره." J 1

1_ ظاهرا دوستانی که در حال روبراه کردن سیستم صوتی بودند به یک مشکل تکنیکی برخورده بودند که متاسفانه در آن روز حل نشد.

خانم جوانی که فرزند شیرخوارش را در کالسکه به همراه داشت روی نیمکتی کنار عکس جانباختگان نشسته بود. به طرف ایشان رفتم و از ایشان پرسیدم:

_" میشه لطفا یک عکس از شما و کوچولوتون بگیرم؟ البته اگه براتون اشکالی نداره می خواهیم در سایت همبستگی با مادران منتشر کنیم."

و ایشان با متانت و آرامی پاسخ داد:

_" نه، اشکالی نداره."

و با اشاره به تابلوی "همبستگی با مادران عزادار در ایران" که دوستان با گل تزئینش کرده بودند و درست کنار ایشان بود، پرسید:

_ "راستی! اینهم تو عکس می افته ؟ "

و من در حالیکه از خواست این مادر جوان احساس غرور می کردم به گرمی به ایشان پاسخ دادم:

_ " آره، عزیزم . صد در صد ! "

حضور مردم اعم از زن و مرد و پیر و جوان در این راهروی زیبا، و روحیه ی همدلی و همکاری، جو عاطفی سنگینی را بر این تجمع کوچک حاکم کرده بود و تراکت های کوچکِ تبلیغ برنامه ی هفتگی مادران که این هفته خواسته های آنان نیز در آن گنجانیده شده بود، توسط فعالین کمیته در میان حاضرین و رهگذران پخش می شد.

باران بیشتر می شد و کسانی که چتر داشتند، چترهاشان را روی سر دیگران می گرفتند. با تاریک شدن هوا، شمع ها و فانوس ها را به علامت گرامیداشت یاد و خاطره ی همه ی جانباختگان در کنارمان و به نشانه ی شعله های مبارزه ای که تا تحقق پیروزی مردم ایران همواره روشن و شعله ور نگاه داشته خواهد شد، بر افروختیم.

همه در عین کار و گرم صحبت با یکدیگر و آسمان نیز اشکهایش را از لابلای برگ درختان بر وجود ما می افشاند.

طبق روال هفته ی گذشته، با وجودیکه برنامه را از ساعت 6:00 تا 9:00 شب اعلام کرده بودیم، دوباره تا حدود 10:30 در کنار استقبال کنندگان از برنامه ی هفتگی همبستگی با مادران جانباختگان در ایران، بر تحقق خواسته هایشان تأکید کردیم و قرار هفته ی بعد را به حاضران یادآور شدیم.

... و باران همچنان به آرامی ما را همراهی می کرد.

اشکهامان را،

بگذار باران از چهره هامان بزداید.

و دردهامان را،

بگذار تا شعله های فروزان این شمع ها که به یاد عزیزانمان، جگر گوشه هامان و پیشروان راه سرخ آزادی بر می افروزیم، به آتش کینه و نفرتی بدل سازد تا ریشه های دیکتاتوری عریان مذهبی را که به درو کردن جوانه های آگاهی و آزادی بیرحمانه مشغول است، از بیخ و بن بسوزاند و خاکستر کند.

پیروز باد مبارزات پیگیرو خستگی ناپذیر مردم ستمدیده ایران !

( کمیته همبستگی با مادران جانباختگان در ایران ( تورونتو کانادا )

شنبه 8 آگوست

No comments:

Post a Comment